
این فیلم داستان یک نوجوان انگلیسی از تبار پاکستانی به نام جاوید (با بازی ویویک کالرا) را حکایت میکند که در سال ۱۹۸۷ در شهر لوتون انگلستان زندگی میکند و در حال بزرگ شدن است. او در میان آشفتگیهای نژادی و مشکلات اقتصادی که در این برهه زمانی وجود داشت، شعر مینویسد. او قصد دارد از همین شعر نوشتن به عنوان یک راه فرار از شهری که در آن ساکن بود و دیگر قدرت تحمل کردنش را نداشت و همچنین پدر سنتی و غیرقابل انعطاف خود، استفاده کند. اما زمانی که یکی از همکلاسیهایش، موسیقی بروس اسپرینگستین را به جاوید معرفی میکند، او میتواند یک برابری و شباهت را بین زندگی طبقه کارگری خود و آن اشعار قدرتمند ببیند. به همین ترتیب جاوید نه تنها یک مسیر خوب برای زندگی خود پیدا میکند، بلکه بعد از گذشت مدتی این جسارت را در خود مییابد که با صدای منحصربهفردی که دارد، خود را ابراز کند و به نمایش بگذارد.

این فیلم داستان ۴ جوان را دنبال می کند که در نزدیکی یک شهر زیر آبی ویران شده غواصی می کنند. همچنان که آن ها به سمت اعماق دریا شنا می کنند، وارد قلمرو مرگبارترین کوسه های دریا می شوند. هنگامی که آن ها متوجه می شوند در این غارهای فرو رفته در آب تنها نیستند، خود را در میان یک جهنم آبی می یابند و ماجراجویی آن ها به گریزی وحشتناک تبدیل می شود…

این فیلم داستان سه مادر را روایت می کند که از قدیم با همدیگر دوست بوده اند. این سه تصمیم می گیرند که بی خبر و به طور ناگهانی به دیدن پسران خود که در نیویورک زندگی می کنند، بروند. آن ها بزودی متوجه می شوند که نه تنها پسرانشان باید زندگی خود را تغییر دهند، بلکه آن ها هم باید زندگی خود را تغییر دهند…