

جمهوری سن مگنولیا. برای مدت زیادی، این کشور توسط همسایه اش، پادشاهی گیادیان، محاصره شده بوده که پهبادهای بی سرنشینی به اسم لژیون رو ساخته. پس از تحقیقات دردناک، جمهوری بالاخره موفق میشه که پهبادهای خودش رو بسازه که این جنگ یک طرفه رو لااقل بدون تلفات کنه - البته این چیزیه که دولت ادعا میکنه. در واقع، هیچ جنگ بدون خونریزی ای وجود نداره. پشت دیوارهای محکم که از ۸۵ منطقه جمهوری محافظه میکنن، "بی وجودات" منطقه ۸۶ وجود داره.

نالان زن جوان زیبایی است که در نگاه اول با گرمای خود محبت همه را جلب می کند. از آنجایی که او تنها فرزند خانواده اش است، به عنوان یک عروسک دستی بزرگ شد، زندگی خود را در هستی گذراند و از بهترین مدارس با ممتاز فارغ التحصیل شد. نالان آماده می شود تا با صدات کور اوغلو که یکی از ثروتمندترین افراد کشور است ازدواج کند. اگرچه نالان و صدات دست در دست هم در این داستان با امید راه می رفتند و فکر می کردند که دارند از رازهای تاریکی که در گذشته خود نگه داشته اند دور می شوند. به زودی زندگی آنها در تاریکی واقعی فرو خواهد رفت.


کارمند دفتری، یوشیدا پنج ساله که روی همکارش، آیری گوتو کراش زده. جدا از اینکه بالاخره باهاش قرار میذاره، درخواستش فوراً رد میشه. مست و ناامید تا خود خونه تلو تلو خورد تا اینکه به یه دختر دبیرستانی برخورد که کنار خیابون نشسته. دخترک که به مکانی احتیاج داره که شبی رو سر کنه، تلاش در اغوا کردن یوشیدا داره. علیرغم پیشروی هاش، اونو به آپارتمان خودش راه میده. صبح روز بعد، دختری که خودشو سایو اوگیوارا معرفی میکنه، اعتراف میکنه که کل راه از هوکایدو تا توکیو رو پا به فرار گذاشته. بعد از شیش ماه عیاشی اون بطور دائم....

۱۹۶۳، شهروندان یونانی و ترک قبرس در کنار هم و بدون هیچ مشکلی با آرامش زندگی می کنند. خانواده مرفه درلی با خوشبختی زندگی می کردند و تجارت بسیار موفقی در این جزیره داشتند. سپس یک روز، خانواده آنها به همراه سایر خانواده های ترک مورد حمله قرار گرفتند، در آنچه امروز به عنوان "کریسمس خونین" شناخته می شود. بسیاری از اعضای بسیاری از خانوادهها از هم پاشیده شدهاند، بسیاری از خانهها و روستاهای خود آواره شدهاند و در جستجوی پناهندگی در هر کجا هستند. رهبر خانواده درلی، کمال؛ رهبر هزاران ترکی می شود که در جاده به دنبال پناه هستند. آنکارا یک بازپرس مخفی را به جزیره می فرستد که به شهر لفکوشا می رسد و مسیر تاریخ را تغییر می دهد. او تبدیل به قهرمان مخفی جزیره می شود که تنها با نام "آنکارالی" شناخته می شود، او نیز اکنون به طور موقت از نامزدش جدا شده است، پس از ورود او، خانواده کوچک آنها با خانواده درلی در هم می آمیزد.


این سریال بیانگر داستان انسان هایی است که به دنبال محقق کردن آرزوهایشان می روند، چرا که زندگی فقط یکبار اتفاق می افتد. شیم دوک چول یک پستچی بازنشست ۷۰ ساله است که تصمیم می گیرد رویای زندگی اش یعنی یادگیری رقص باله را محقق کند اما خانواده اش موافق این موضوع نبودند. وِی در آکادمی رقص، لی چه روک را ملاقات می کند. رقاص ۲۳ ساله ای که پس از امتحان کردن ورزش های مختلف به باله روی آورده است. مادر او بالرینی بود که در دوران کودکی لی چه روک در اثر بیماری فوت کرد. او با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می کند و به فکر کنار گذاشتن باله است…