
سلما از ون به استانبول میآید تا ارثی که برایش باقی مانده را بگیرد، وقتی فکر میکند همه امکاناتش تمام شده است. با او ماشین قراضه پدرش همراه با خواهرش لیلیم است. تنها شرط دریافت ارث، یافتن شریک دیگر ارث، عشق قدیمی اش میهران است. میهران که در همان روز به دنیا آمد و پیشگویی شده بود که در روز تولدشان با عشق فراوان یکدیگر را دوست داشته باشند و پس از آتش سوزی که سلما در آن قربانی اعلام شد به استانبول مهاجرت کرد. سلما میهران را در استانبول پیدا می کند. بنابراین، نه تنها سلما و میهران، بلکه عموزاده باریستای میهران، آتاکان، بوکسور عشق افلاطونی آتاکان، آلتان، خانواده بزرگ و شاداب میهران؛ زندگی عمه اش منمسی کیمت، پسر عمویش فوسون، مادرش صالحه، بازو و دست کیمت فیاض و زندگی رقیب سرسختش حکیم نیز تغییر می کند.

سریال در مورد Gulcemal است که مادرش در کودکی او را رها کرد و به هیولایی تاریک تبدیل شد و عشق به دیوای زیبا که با نفرت شروع می شود و به تدریج به گرداب آتش و شور و طوفان می رود... نبرد ویل گلسمال با مادرش با عشقی که محاسبه نشده است یا کینهای که سالها در دل او بوده است به دست میآید؟ در این جاده پر از هزینه، آیا گلجمال از یک شکارچی بی رحم به طعمه ای باز تبدیل می شود؟ و دیوا؟ وقتی بالاخره تسلیم شد، آیا می فهمد که این عشق غیرممکن است؟

توکا کشاورز متوسط (کمی منحرف) شما در روستای چزا است. در حالی که او رویای قهرمان شدن و بدست آوردن دختر را در سر می پروراند، قهرمان واقعی، Sion، در حال مبارزه با شیاطینی است که تهدید به حمله به جهان هستند! اما یک روز توکا به طور تصادفی قهرمان را می کشد...؟! با مرگ قهرمان افسانه ای، کی قرار است دنیا را نجات دهد؟! توکا به سرعت جسد سیون را دفن می کند تا شواهد را پنهان کند، اما روز بعد از خواب بیدار می شود و متوجه می شود که دیگر در بدن خودش نیست...!!

لیزا لونا یک بیگانه است که می خواهد با اولین نگاهش زمین را نابود کند. اما این سیاره چیزهای خوب زیادی دارد و حیف است که آن را بررسی نکند. بنابراین، زمین از نابودی در امان می ماند و بیگانه شروع به پرسه زدن در اطراف مکان ها می کند. به زودی، لیزا به یک کافه گربه سر میزند، جایی که با موجوداتی روبرو میشود که فراتر از درک او هستند.