سریال شرلوک هلمز عصر جدیدی را نشان داده و میشود گفت یک بازسازی از کتاب های شرلوک هلمز است و پیرامون ماجراهای کارآگاهی جوان در لندن قرن بیست و یکم می گردد...
سریال شرلوک هلمز عصر جدیدی را نشان داده و میشود گفت یک بازسازی از کتاب های شرلوک هلمز است و پیرامون ماجراهای کارآگاهی جوان در لندن قرن بیست و یکم می گردد...
کارآگاه معروف شرلوک هلمز، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند . نيمه هاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست.
بعد واتسون را بيدار کرد و گفت : نگاهي به بالا بينداز و به من بگو چه مي بيني؟ واتسون گفت : ميليون ها ستاره مي بينم . هلمز گفت : چه نتيجه اي مي گيري؟ .
واتسون گفت : از لحاظ روحاني نتيجه مي گيرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم . از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيرم که زهره در برج مشتري ست، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيکي نتيجه مي گيرم که مريخ در محاذات قطب است، پس بايد ساعت حدود سه نيمه شب باشد .
شرلوک هلمز قدري فکر کرد و گفت: واتسون ! تو احمقي بيش نيستي ! نتيجه ي اول و مهمي که بايد بگيري اين است که چادر ما را دزديده اند...
45
milad.moallemi
۸ سال پیش
اسپویل . . . . . . . . . .. . . . .کل قسمت سه فصل ۴ یه طرف اون لحظه که موریارتی از هلیکوپتر بیرون میاد با اون خل بازیاش یه طرف! عالیه این بشر
27
یوسف
۸ سال پیش
این متن شامل اسپوبلره اگه ندیدید نخونید. اصلا اپیزود خوبی نبود.داستانی کاملا آشفته.شرلوک در سیزن اول و دوم کاملا با دلیل و مدرک کارهاش رو پیش میبرد.ولی اینجا فقط می فهمیم باهوشه.مری به قول خودش خیلی تصادفی دور دنیا رو می گشت مثل تن تن بعد آقای شرلوک خیلی ناگهانی بهش میرسه و خیلی ناگهانی میفهمیم دشمن مری هم داشته تعقیبش میکرده.بعد از یک صحنه طولانی درگیری تازه آقای مراکشی با چایی میاد.مثل فیلم های هندی اصلا معلوم نیست دلیل و منطق کجا رفته.وسط اپیزود جان ناگهان پیام های عاشقانه به یک زن غریبه میده و ناگهان رابطه رو قطع میکنه.اگر این زن در اپیزود های بعدی نقشی نداشته باشه واقعا یکی از عجیب غریب ترین خرده پیرنگ های این سریال خواهد بود.از اول داستان مری به عنوان یک ابر جاسوس اصلا قابل باور نبود.خوشبختانه کشته شد تا در اپیزود های بعدی ببینیم سریال بهبود پیدا می کنه یا نه.آخر اپیزود یه دفعه می فهمیم همه چیز زیر سر منشی پیر بوده و بعد از یک عالمه دیالوگ های نه چندان جالب در حالیکه به محاصره چندین نفر در اومده به شرلوک شلیک و مری جان خودش را فدا میکنه.معلوم نیست کسی نمیتونست حداقل به دست این پیرزن شلیک کنه؟ آخرش هم فیلمی از مری با یه لحن سوگوارانه پخش میشه که جان رو نجات بده.همراه با آهنگی حماسی و تصاویری از شرلوک خسته و تنها. فقط امیدوارم در قسمت های بعدی داستان سریال لحن منسجم تری پیدا کنه و رویارویی شرلوک با موریارتی که امیدوارم زنده باشه جذاب از آب در بیاد.
21
amin.mj2000
۸ سال پیش
به جرات میشه گفت قسمت آخر یک شاهکار به تمام معنا بود...چقدر نویسنده ها و خالقان این سریال هنرمند هستند که تونستن این پیچیدگی زیبا رو خلق کنن!...دیگه اصلا حرفی باقی نمیذارن!
21
mohamadrb1378
۸ سال پیش
اونایی که موافقن این سریال جز واجبات دنیای سریاله لایک کنن(:
21
abdollahhamodzadeh
۸ سال پیش
بنظر من سخت ترین کار سریالی جان این سریاله، فقط چند دقیقه صحبتای شرلوک بیشتر از نوشتن سه قسمت گیم آف ترونز دقت و تفکر میخواد
20
alex_dakop
۸ سال پیش
ممنون شرلوک واسه ثانیه ثانیه هیجان
20
زهرا
۸ سال پیش
پروردگارا از تو سپاس گذارم که انقدر به من عمر عطلا کردی که بلااااخره بتونم این روز یعنی آغاز فصل چهارم شرلوک را به چشم ببینم، بگذریم از اینکه اینکه در این یک سال اخیر مانند بندگان عقده ایت نصف رمز عبورهایم شده بود شرلوک و همه می دانستند و یا این نکته که از یک ماه پیش بک گراند ویندوزم شده است sherlock is coming و بندگان کوچک بزرگت که نظاره گر این موضوع بودند نیشخند نثارم می کردند! اینها همه حاشیه است،اصلا هم مهم نیست که فردا امتحان فاینال دارم و هنوز یک نگاه هم به جزوه استاد گرامی نیانداخته ام، پس فعلا نمی توانم به وصال تماشایش بنشینم. تو را سپاس پروردگارا...
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
کارآگاه معروف شرلوک هلمز، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند . نيمه هاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست.
بعد واتسون را بيدار کرد و گفت : نگاهي به بالا بينداز و به من بگو چه مي بيني؟ واتسون گفت : ميليون ها ستاره مي بينم . هلمز گفت : چه نتيجه اي مي گيري؟ .
واتسون گفت : از لحاظ روحاني نتيجه مي گيرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم . از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيرم که زهره در برج مشتري ست، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيکي نتيجه مي گيرم که مريخ در محاذات قطب است، پس بايد ساعت حدود سه نيمه شب باشد .
شرلوک هلمز قدري فکر کرد و گفت: واتسون ! تو احمقي بيش نيستي ! نتيجه ي اول و مهمي که بايد بگيري اين است که چادر ما را دزديده اند...
اسپویل
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.کل قسمت سه فصل ۴ یه طرف اون لحظه که موریارتی از هلیکوپتر بیرون میاد با اون خل بازیاش یه طرف!
عالیه این بشر
این متن شامل اسپوبلره اگه ندیدید نخونید.
اصلا اپیزود خوبی نبود.داستانی کاملا آشفته.شرلوک در سیزن اول و دوم کاملا با دلیل و مدرک کارهاش رو پیش میبرد.ولی اینجا فقط می فهمیم باهوشه.مری به قول خودش خیلی تصادفی دور دنیا رو می گشت مثل تن تن بعد آقای شرلوک خیلی ناگهانی بهش میرسه و خیلی ناگهانی میفهمیم دشمن مری هم داشته تعقیبش میکرده.بعد از یک صحنه طولانی درگیری تازه آقای مراکشی با چایی میاد.مثل فیلم های هندی اصلا معلوم نیست دلیل و منطق کجا رفته.وسط اپیزود جان ناگهان پیام های عاشقانه به یک زن غریبه میده و ناگهان رابطه رو قطع میکنه.اگر این زن در اپیزود های بعدی نقشی نداشته باشه واقعا یکی از عجیب غریب ترین خرده پیرنگ های این سریال خواهد بود.از اول داستان مری به عنوان یک ابر جاسوس اصلا قابل باور نبود.خوشبختانه کشته شد تا در اپیزود های بعدی ببینیم سریال بهبود پیدا می کنه یا نه.آخر اپیزود یه دفعه می فهمیم همه چیز زیر سر منشی پیر بوده و بعد از یک عالمه دیالوگ های نه چندان جالب در حالیکه به محاصره چندین نفر در اومده به شرلوک شلیک و مری جان خودش را فدا میکنه.معلوم نیست کسی نمیتونست حداقل به دست این پیرزن شلیک کنه؟
آخرش هم فیلمی از مری با یه لحن سوگوارانه پخش میشه که جان رو نجات بده.همراه با آهنگی حماسی و تصاویری از شرلوک خسته و تنها.
فقط امیدوارم در قسمت های بعدی داستان سریال لحن منسجم تری پیدا کنه و رویارویی شرلوک با موریارتی که امیدوارم زنده باشه جذاب از آب در بیاد.
به جرات میشه گفت قسمت آخر یک شاهکار به تمام معنا بود...چقدر نویسنده ها و خالقان این سریال هنرمند هستند که تونستن این پیچیدگی زیبا رو خلق کنن!...دیگه اصلا حرفی باقی نمیذارن!
اونایی که موافقن این سریال جز واجبات دنیای سریاله لایک کنن(:
بنظر من سخت ترین کار سریالی جان این سریاله، فقط چند دقیقه صحبتای شرلوک بیشتر از نوشتن سه قسمت گیم آف ترونز دقت و تفکر میخواد
ممنون شرلوک واسه ثانیه ثانیه هیجان
پروردگارا از تو سپاس گذارم که انقدر به من عمر عطلا کردی که بلااااخره بتونم این روز یعنی آغاز فصل چهارم شرلوک را به چشم ببینم، بگذریم از اینکه اینکه در این یک سال اخیر مانند بندگان عقده ایت نصف رمز عبورهایم شده بود شرلوک و همه می دانستند و یا این نکته که از یک ماه پیش بک گراند ویندوزم شده است sherlock is coming و بندگان کوچک بزرگت که نظاره گر این موضوع بودند نیشخند نثارم می کردند! اینها همه حاشیه است،اصلا هم مهم نیست که فردا امتحان فاینال دارم و هنوز یک نگاه هم به جزوه استاد گرامی نیانداخته ام، پس فعلا نمی توانم به وصال تماشایش بنشینم. تو را سپاس پروردگارا...