داستان کارگران کارخانه منسوجات در تورین ایتالیا که در ابتدای ورود به قرن بیستم تحت استثمار قرار گرفته و برای شرایط کاری بهتر مبارزه را آغاز نموده اند. پروفسور "سینی-گاگلیا" از سوی سوسیالیست ها برای کمک و سازماندهی تشکیلات و مبارزات کاگران فرستاده میشود...
دیدگاه کاربران
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
فکر کنم تو این تعطیلات نوروز یه دویست گیگی پیاده بشیم...
یک سالی هست اینو درخواست دادم
ماستریانی یعنی خدای جذابیت های بصری
به بهانه زادروز ماریو مونیچلی:
کارگران یک کارخانه از کار طاقتفرسا، ساعات کاری زیاد و استراحت کم به ستوه آمدهاند اما به خاطر فقر زیاد و شکم خالی جرأت متحد شدن با هم و شوریدن بر علیه رؤسای کارخانه را ندارند تا اینکه سروکلهی مردی که خودش را پروفسور خطاب میکند از شهری دیگر پیدا میشود که با حرفهای آتشین و سخنرانیهای غرا، کارگران نگونبخت را متحد میکند برای اعتصاب …
ماریو مونیچلی با ۶۹ فیلم در کارنامهاش و نوشتن بیش از ۱۰۰ فیلمنامه. او استاد تلفیق کردن کمدی و تراژدیست.
سازمان دهنده(The Organizer،۱۹۶۳) بیستمین اثر مونیچلی، دربارهی طبقهی کارگر بدبختیست که از صبح علیالطلوع تا بوق سگ جان میکند و با کمترینها میسازد و حتی وقتی برای نهار و استراحت هم ندارد. طبقهای محروم که روز و شبشان یکیست. آنها آنقدر بیپشتوپناه هستند که حتی جرأت ندارند یک ساعت زودتر کار را تعطیل کنند. داد و بیداد بالادستیها آنها را میترساند،زود عقب میکشند و پشت همدیگر را خالی میکنند.
آنها به کسی نیاز دارند که متحدشان کند و این کار را جوزپه(مارچلو ماسترویانی) میکند. کسی که خود را پروفسور میخواند و یک فراریست. کسی که خودش حتی یک پاپاسی هم ندارد و از گشنگی برای لقمهی نان له له می زند. او با تلاش فراوان سعی میکند کارگرهای بدبخت را کنار هم نگه دارد و آنها را بر علیه بالادستیهایشان بشوراند.
در این مسیر است که با لحظاتی دردآور از زندگی آدمهایی آشنا میشویم که تمام چیزی که از قدرتمندان میخواهند فقط و فقط یک ساعت کار کمتر است. صحنهای که جوزپه و افرادش به خانهی مصطفی، تنها کارگری که میخواهد به رغم اعتصاب سر کارش برود، میروند، از آن لحظات تلخ است؛ آنها وارد خانهی مصطفی میشوند تا بلکه او را از خر شیطان پیاده و راضیاش کنند که زحمات دیگران را هدر ندهد. اما وقتی با یک اصطبل کثیف و مهوع روبرو میشوند که مصطفی، زن و بچههایش را از شدت فقر آنجا نگه میدارد، پشیمان میشوند.
این همان روبرو شدن با اوج فلاکت یک آدم است. همین مصطفی را در صحنههای قبل چند باری دیده بودیم که در کارخانه دست در جیب میچرخید و در جواب هر چیزی با یک «نچ» بلند فقط سر تکان میداد و لبخندی از تماشاگر میگرفت؛ اینجا هم مونیچلی با استادی تمام کمدی را با تراژدی درهم میآمیزد.
عالی