
̎توماس جفرسن̎ (نولتی) نویسندهٔ اعلامیهٔ حقوق بشر، سومین رئیس جمهور ایالات متحد، نخستین وزیر امور خارجهٔ امریکا در زمان ریاست جمهوری ̎جرج واشینگتن̎ در سال ۱۷۸۴، به عنوان نخستین سفیر ایالات متحد در فرانسه، همراه با دو بردهٔ سیاهپوست و دختر بزرگش ـ ̎پتسی̎ (پالترو) ـ به پاریس رفت و در دربار ̎لوئی شانزدهم̎ پذیرفته شد. در نخستین برخوردها، میان او و نقاش مشهور انگلیسی ساکن دربار فرانسه، ̎ریچارد کاسوی̎ (کالو) رقابت و جدل درونی به وجود میآید اما ̎جفرسن̎ شیفتهٔ همسر او، ̎ماریا ̎ (اسکاکی) میشود که زنی اهل موسیقی نوازندهٔ ارگ و پیانو و آوازهخوانی تراز اول است...

انگلستان، اندکي پس از پايان جنگ جهاني دوم. يک ديپلمات سابق امريکايي به نام «لوييس» (ريو)، عمارت بزرگ «لرد دارلينگتن» فقيد را مي خرد که آقاي «استيونز» (هاپکينز) پير، سرپيشخدمت آن است. او به «استيونز» مرخصي مي دهد تا به ديدن «خانم کنتن» (تامپسن)، مستخدمه ي قديمي اين عمارت برود و از او بخواهد سر کار قبلي خود برگردد...

سال ۱۹۱۰. «هلن» (بانم کارتر) و «مارگارت اشلگل» (تامپسن) با برادرشان، «تيبي» (راس ماگنتي) با خانواده ي «ويلکاکس» آشنا مي شوند. «خانم ويلکاکس» (ردگريو) با «مارگارت» طرح دوستي مي ريزد و هنگام مرگ وصيت مي کند که ملک روستايي هواردز اند به «مارگارت» برسد. اما «هنري ويلکاکس» (هاپکينز) و بچه هايش وصيت نامه را از بين مي برند و پس از چندي «هنري» به «مارگارت» پيشنهاد ازدواج مي دهد.