
«آلیسشا هیوبرمن» ( برگمن ) دختر یک جاسوس نازى دستگیر و محکوم شده، به «دولین» ( گرانت )، مأمور مخفى امریکایى دل میبازد. دولین، آلیشا را به کمک میطلبد و او هم میپذیرد تا نقش عنصر نفوذى در تشکیلات دشمن را بازى کند و با «الکساندر سباستیان» ( رینز ) مأمور نازى رابطه برقرار کند...

دكتر روانشناس جوانى به نام « ادواردز » ( پك ) ، رئيس تازهى يك آسايشگاه بيماران روانى ، جانشين « دكتر مرچيسن » ( كارول ) ، مىشود . « دكتر كنستانس پيترسن » ( برگمن ) كه دل به « دكتر ادواردز » باخته به رفتارهاى عجيب و غير عادى او مشكوك مىشود ، و خيلى زود پى مىبرد كه او « دكتر ادواردز » واقعى نيست...

دختر جوانى به نام « چارلى » ( رايت ) علاقه ى بسيارى به دايى اش ( كاتن ) دارد كه او هم « چارلى » ناميده مى شود. دخترك كه رابطه اى پراحساس و عاطفى با دايى دارد به رفتارش مشكوك مى شود و خيلى زود با كمك كارآگاهى خصوصى ( كئرى )، در مى يابد كه او همان قاتل بى رحم زنان بيوه است كه پليس مدتهاست در جست و جوى او است.