

قبل از اینکه اسپارتاکوس بعنوان گلادیاتور وارد آرنا شود، گلادیاتور های بزرگ دیگری هم از دروازه های آنجا گذشته و بر روی شن های آرنا جنگیده اند. این سریال ماجرای قهرمان خانه ی باتیاتوس، «گانیکوس» را روایت می کند، که سال ها قبل از رسیدن اسپارتاکوس در آرنا برای باتیاتوس افتخار می آفریده است...


داستان این مجموعه در ۷۳ سال پیش از تولد عیسی مسیح میباشد. برده ای به نام اسپارتاکوس به خاطر اندام ورزیده و مهارتش در نبرد به عنوان گلادیاتور انتخاب می شود تا آموزش ببیند. این در حالی است که همسر او نیز به بردگی گرفته شده است. اسپارتاکوس بعد از شکست چندین گلادیاتور دیگر، توسط مردی ثروتمند بنام «باتیاتوس» خریداری می شود. باتیاتوس با او قرار می گذارد که اگر بتواند بعنوان گلادیاتور در میدان برایش افتخار آفرین باشد، همسرش را پیدا کرده و نزد او بیاورد...

جیک سالی سرباز فلج نیروی دریایی به ماموریتی در پاندورا، قمر یکی از سیارات دوردست میرود. او در میابد که که انسانها قصد دارند موجودات شبه انسان پاندورا بنام «ناوی» را نابود کنند تا منابع با ارزش آنها که در جنگلهایشان نهفته است، را بدست آورند. جیک با یک هویت «آواتار» به داخل مردم ناوی نفوذ می کند، و از طرفی هم به سرهنگ کوارتیچ قول می دهد با ارتش همکاری کند...


Michael Westen (جاسوس!) وسط یک عملیات توی نیجریه، حکم سوختگیش رو دریافت میکنه! «به عنوان جاسوس وقتی میسوزی، نه پولی داری، نه کاری، نه سابقهی کار، هرجایی ولت کنند مجبوری همونجا بمونی. روی هرکسی که هنوز باهات صحبت میکنه حساب میکنی. خلاصه تا وقتی نفهمی که چه کسی تو رو سوزنده هیچ جا نمیری.» مایکل رو وسط Miami ولش میکنند. زادگاهش، جایی که مادرش و برادرش زندگی میکنند. تمام تلاشش اینه که بفهمه کی حکم سوختگیش رو داده. این وسط برای اینکه زندگیش بگذره با کمک دو نفر از دوستانش عملا نقش Private detective رو هم بازی میکنه. روایت قصه، اول شخص هست. خود مایکل قصه رو روایت میکنه...

«فرانک ت. هاپکينز» (مورتنسن)، افسر سواره نظام امريکا، در ملاقاتي در نيويورک، با «عزيز» (الکسي - مال) آشنا مي شود که يکي از دستياران «شيخ رياض» (شريف)، عربي ثروتمند است. «شيخ» صحبت قابليت هاي «هاپکينز» را شنيده و مايل است که او در «اقيانوس آتش» - مسابقه ي اسب دواني سالانه اي که شرکت کنندگانش مسافتي سه هزار مايلي را از عربستان تا عراق مي پيمايند - شرکت کند...