

«ریک» یک افسر پلیس است که بعد از گلوله خوردن در حین ماموریت، چندین ماه در بیمارستان بیهوش بوده است. وقتی که او بیدار می شود، می فهمد که دنیای اطرافش توسط زامبی ها (مرده های متحرک) تسخیر شده است، و به نظر میرسد که او تنها شخص زنده است. او برای پیدا کردن خانواده اش به شهر آتلانتا می رود، و در آنجا به گروهی از بازمانده ها بر می خورد که در خارج از شهر ساکن شده اند. همسرش «لوری» و پسرش «کارل» و همینطور بهترین دوستش، «شین» در میان بازمانده ها هستند. اکنون او بهمراه دیگر بازمانده ها باید در دنیایی که پر از مرده های متحرک است، راهی برای زنده ماندن پیدا کنند...

جونا هکس همراه خانواده ی خود در مزرعه ی خودش زندگی خوبی دارد. اما این خوشبختی تا زمانی ادامه پیدا می کند که کوئنتین ترانبل برای مسیر راه آهن قصد گرفتن زمین جونا رو دارد. وی به او پاسخ منفی می دهد که همین باعث عصبانیت کوئنتین می شود که در این بین خانواده ی جونا توسط کوئنیتین به قتل میرسند و اینجاست که عطش انتقام شعله ور می شود…

«استیو راسل» ( جیم کری ) با همسرش «دبی» ( لسلی مان ) زندگی شادی را دارد تا اینکه متوجه میشود که همجنسگرا است و این قضیه باعث عوض شدن رفتار و زندگیش میشود. طولی نمی کشد که او به زندان افتاده و در آنجا با «فیلیپ موریس» ( اوان مک گرگور ) آشنا میشود. استیو که عاشق فلیپ شده قصد دارد با او از زندان فرار کند...