سال ۱۹۳۹. «دانيل مکور ميک» (گيبسن)، پس از اين که محبوبه اش در يک تصادف اتومبيل به اغما فرو مي رود، از دوست دانشمندش (ونت) مي خواهد تا او را منجمد کند. سال ۱۹۹۲. پسر بچه اي و دوستش ماشين انجماد «هري» را پيدا مي کنند و «دانيل» را به زندگي باز مي گردانند...
"جک دث" یک پلیس و جایزه بگیر در لس آنجلس زمان آینده است. او به دنبال تبهکاری است که با استفاده از قدرت هیپنوتیزم، دیگران را تبدیل به موجوداتی بی اراده می کند...
نيويورک، سال ۱۹۳۴. «آنجلو پرولونه» (استالون) به پدر در حال مرگش (داگلاس) قول مي دهد بزهکاري را کنار بگذارد و آبروي از دست رفته را به خانواده اش بازگرداند. اما تلاشش در اين زمينه، هم براي هم پالکي هايش و هم براي «وندتي» (رومانوس)، گنگستر گروه رقيب، يک معماست. پليس هم با تصوير جديدي که «آنجلو» مي خواهد از خود ارائه دهد، مجاب نشده...
"لوئیس بروک" افسر پلیس کانادا به زندان اعزام می شود تا در مورد قتلهای زندانیان و نگهبانان تحقیق کند.او به وسیله هنرهای رزمی خود زندگی اش را نجات داده و برای خود در دنیای تبهکاران نامی دست و پا می کند...
یک خلبان جوان می فهمد که شرکت حمل و نقل هوایی که در آن مشغول به کار شده در واقع زیر نظر CIA هست و در جنگ ویتنام شرکت دارد...
آيووا. «ري کينسلا» (کاستنر) هم راه همسرش، «آني» (مديگان) و دخترشان، «کارين» (هافمان) در مزرعه ي خود زندگي آرامي دارد. تا اين که صدايي از غيب به او مي گويد که اگر در وسط مزرعه اش يک زمين بيس بال بسازد، قهرمان افسانه اي، «جو جکسن بي کفش» (ليوتا)، از دنياي مردگان مي آيد و در آن جا بار ديگر بازي مي کند...
یک موجود بیگانه عجیب شروع به رشد کرده و در سر راهش همه چیز را به خودش می چسباند و بزرگتر و بزرگتر می شود...
لس آنجلس. اداره ي پليس. «کارآگاه مانتي» (رابينسن) به رغم مخالفت با روش هاي خشن «ماريون کبرا کوبرتي» (استالون) او را به خدمت مي گيرد تا با همکارش، «گونسالس» (سانتوني)، پرونده ي يک آدم کش زنجيره اي (تامپسن)، را که به تازگي شانزدهمين قرباني اش را بي دليل، به قتل رسانده، به عهده گيرند.
یک مرد وقتی با یک کفش قرمز به فرودگاه می رسد توسط سیا به عنوان جاسوس اشتباه گرفته می شود...