
«ليتل وويس» (هراکس) دختري است خجالتي و بي سروزبان که با مادرش، «مري» (بلتين) زندگي مي کند. «ليلتل وويس» به ندرت از خانه خارج مي شود و در عوض، به صفحاتش گوش مي دهد و پا به پاي «شرلي بسي»، «جودي گارلند» و «مريلين مونرو»، آواز مي خواند. يک شب «مري» با «ري سي» (کين)، کارگزار و «کاشف استعداد» آشنا مي شود. «مري» او را به خانه اش دعوت مي کند و در همان جاست که «ري»، صداي «ليتل وويس» را مي شنود و آن چنان تحت تأثير قرار مي گيرد که فکر مي کند مي تواند از او يک ستاره بسازد...

دانشمند اسمیلا جاسپرسن (جولیا اورموند) فکر می کند همسایه جوانش قبل از اینکه بمیردتوسط یک بزرگسال تعقیب شده است ، اما پلیس چیز دیگری می گوید ، اسمیلا که دوران کودکی خود را در گرینلند گذراند، متوجه میشود که پدر پسر هنگام کار برای دکتر آندریاس تورک (ریچارد هریس) در گرینلند مرده است

«ديويد شاين» (کيوساک) مي خواهد نمايش نامه اي را روي صحنه ببرد، ولي سرمايه ي لازم را ندارد و مجبور است به سردسته ي يک باند تبهکار متوسل شود که مي خواهد محبوبه ي سبک مغزش، «آليونيل» (تيلي) را روي صحنه ببيند. «چيچ» (پالمينتري)، محافظ «آليو» هم بايد در تمام مدت تمرين هم راه «ديويد» باشد و «ديويد» آرام آرام پيشنهادهاي سازنده اي درباره ي نمايش نامه از «چيچ» دريافت مي کند...

«جادي» (ويتاکر)، سرباز سياه پوست انگليسي را اعضاي ارتش آزاديبخش ايرلند مي ربايند و محکوم به اعدام مي کنند. «فرگوسن» (ري)، مأمور اجراي حکم، عامدانه به «جادي» مهلت فرار مي دهد. با اين همه «جادي» برحسب تصادف کشته مي شود. حالا «فرگوس» به لندن مي رود و سراغ «ديل» (ديويدسن)، دوست «جادي» را مي گيرد...