

در کنار کارخانه ی فولاد شهر پنسيلوانيا ، جسد تكه پاره ي يك دختر نوجوان پيدا شد وقتی آنها بدنبال شكار هيولايي كه اينكارو كرده، بودن ، شايعات زيادی بر سر زبان ها افتاد اما بيشتر اهالی به خانواده ي ثروتمند كولي قبيله ي "گادفري" كه به تازگي به اونجا اومده بودن مشکوک شدن، در دنياي پيچيده ي بیشه ی شوکران ، هركسي يك راز تاريك رو مخفي ميكنه...

يک دانشمند امريکائی بخاطر اختراع وسيله ای بسيار مهم به اسم GHOST توسط صربها ربوده شده و بقتل می رسد. در پی اين اتفاق همسر او «جولی» به اتفاق يک مامور امنيتی عازم ژنو می شود تا صندوق امانات محرمانه شوهرش را که حاوی فرمول ساخت اختراعش است باز کنند. در اين مدت يک تفنگدار ماهر نيروی دريائی به اسم «شان» ماموريت می یابد از ۵ فرزند جولی مراقبت کند زيرا احتمال ربوده شدن بچه ها وجود دارد. شان در ابتدا تصميم می گيرد با اعمال نظم در خانه از پس آنها بر بياید، اما پس از استعفای پرستار بچه ها وظيفه سنگينی بر عهده او گذاشته می شود...

«فارستر» (کانري)، نويسنده اي که پس از بردن جايزه ي پوليتسر در چند دهه ي قبل ديگر کتابي ننوشته، و «جمال» (براون)، پسري شانزده ساله که اشتياقي نهفته براي نوشتن دارد، در دنياي خود زندگي مي کنند. «جمال» روزي از سر اتفاق با «فارستر» آشنا مي شود. اين دو، پس از آشنايي اوليه، يک ديگر را به نوشتن تشويق مي کنند و به رغم تفاوت سن و پايگاه طبقاتي شان، با هم رفيق مي شوند.