یک شوالیه قرون وسطایی به طور اتفاقی به زمان حال منتقل میشود…
چند نفر در آسانسور آسمان خراشی گیر کرده اند و امدادگران نمی توانند راهی برای کمک به آنها پیدا کنند. پس از مدتی توسط نیروی نامشخصی مرتبا مورد حمله قرار می گیرند و آنها متوجه میشوند که شیطان در بین یکی از آنهاست …
یک خانواده دو رگه آفریقایی-آمریکایی در حالی که تلاش میکنند زندگی بهتری برای خود رقم بزنند، با مشکلاتی همچون فقر، نژاد پرستی و نزاع های داخلی دست و پنجه نرم می کنند..
اریک و دوستش که به تازگی وارد دانشگاه شده اند به خانه بتا راه پیدا میکنند...
«جيمي تانگ» (چان)، راننده ي تاکسي خوش قلب و قدري دست و پا چلفتي نيويورکي را «استينا» (مازار)، به عنوان راننده ي شخصي شريکش، «کلارک دولين» ميليونر (آيزاکس) استخدام مي کند اما خيلي زود «تانگ» متوجه مي شوند که رئيس جديدش مأموري مخفي است که براي يک آژانس امنيتي مهم کار مي کند. راز موفقيت او نيز به عنوان جاسوس، لباس رسمي خاصي است که مي پوشد...
پسر بچه اي به نام «کوين» (کالکين) به بيماري خطرناکي مبتلاست که او را دچار معلوليت ساخته است. با وجود اين بسيار باهوش است و همين باعث مي شود تا به عنوان معلم سر خانه به «ماکسول» (هنسن) پسر بچه ي سيزده ساله، درس بدهد. اين دو پسر بچه خيلي زود صميمي مي شوند...
