
داستان فیلم در مورد یک آدمکش افسانه ای است که اکنون خود را بازنشسته کرده است و در یک کابین دور افتاده زندگی می کند. کابین او در نزدیکی یک رودخانه و در عمق طبیعت وسیع کوه های راکی قرار دارد. یک روز، او با زن جوانی برخورد می کند که دچار صدمات جدی شده و به کمک نیاز دارد. این زن در واقع بازمانده یک تصادف دراماتیک است و هنری را مجبور می کند که زندگی خود را برای نجات او به خطر بیندازد…


این سریال محصول شبکه itv بریتانیا هست که فصل اول اون در قالب هفت قسمت پخش شد. داستان سریال که با رسیدن خبر غرق شدن کشتی تایتانیک شروع میشه، در مورد خانواده سلطنتی کروالی در زمان پادشاهی جرج پنجم هستش. توی لیست مسافران تایتانیک افرادی بودند که مرگشون باعث میشه تنش هایی در مورد مسئله ارثیه در بین خانواده به وجود بیاد...

«جيمز باند» (برازنان) پس از مأموريت ظاهرا ناموفقي که در کره ي شمالي داشته و تحمل چهارده ماه شکنجه و بازجويي، در حالي آزاد مي شود که او را مهره ي سوخته تلقي مي کنند. اما «باند» وارد عمل مي شود تا جايگاه از دست رفته را دوباره به چنگ بياورد. سرانجام نيز پي گيري هايش اوم را به «گوستاو گريوز» (استيونز) مي رساند. «گريوز» تاجر الماسي است که اختراعي جديد به نام ماهواره ي ايکاروس را در اختيار دارد. ايکاروس مي تواند ستون نور و انرژي ويران گرش را به هر سوي زمين که بخواهند، هدايت کند.

«سر رابرت کينگ» (کالدر) غول نفتي، بر اثر يک سوء قصد در ستاد مرکزي M۱۶ مي ميرد. به هنگام خاک سپاري «کينگ» در اسکاتلند، «باند» (برازنان) با دختر او «الکترا» (مارسو) ملاقات مي کند که قبلا يک بار تروريستي به نام «رنار» (کارلايل) او را ربوده است. خيلي زود «M» (دنچ)، رئيس «باند» او را براي محافظت از «الکترا» و شناسايي قاتل «کينگ» به قفقاز مي فرستد.

يک ژنرال روس که دست در دست مافياي اين کشور دارد، سلاحي سري موسوم به «چشم طلايي» را از سيستم ماهواره ي نظامي روسيه مي دزدد. ربايندگان «چشم طلايي» با استفاده از توانايي هاي اين ابزار سعي در گرفتن باجي کلان از جهانيان را دارند، تا اين که «جيمز باند» (برازنان) به مصاف شان فرستاده مي شود...