
فیلم ماجرای مردی بنام نیک می باشد که هرکسی او را می شناسد، آرزوی مرگش را دارد، از روسای باند های خلافکار و قاتلان قراردادی گرفته تا پلیس های فاسد. نیک دختری دارد که خیلی وقت پیش از او جدا شده. او خودش را به مبلغ ۱ میلیون دلار بیمه کرده است اما اگر بخواهد بیمه به دخترش تعلق بگیرد، باید حداقل ۲۱ روز زنده بماند...

داستان فیلم درباره زنی به نام کلیر است که در اثر تصادف زخمهای زيادی بر صورت و بدنش باقی مانده و البته دردی دائمی را احساس میکند که دست از سر پاها و کمرش بر نمیدارد. شايد بدتر از اينها اين باشد که او همواره عصبانی است. آستانه تحملش کم شده، هميشه سردرد دارد، بيخوابی عذابش میدهد، از چيزی لذت نمی برد و برای کسی احساس شفقت نمیکند و همه او را رها کرده اند و...


سریال حول دو دزد بانک به نام های سِث گکو و برادر وحشی و غیر قابل پیش بینی اش ریچی گِکو میگذشت.پس از آخرین دزدی که این دو از بانکی داشتند و افراد زیادی کُشته شدند، FBI دو رنجر تگزاسی به نام های اِرل مک گرو و فردی گونزالز را مأمور دستگیری آنها کرد. اما آنها با فرار از مرز به سمت مکزیک میروند و داخل کلوپی غیرعادی میشوند. کلوپی از خون آشام ها که آنها را گروگان میگیرند. دو برادر مجبور میشوند که از آخر شب تا پاسی از صبح مبارزه کنند تا زنده از کلوپ خارج شوند.


“مارتین” نمی تواند دل پسرش را بدست می آورد . “جیک” لال است و نمیگذارد هیچکس ، حتی پدرش او را لمس کند . اما وقتی در سریال این اتفاق می افتد ، عقده ی فکری و روحی “جیک” نسبت به عدد ۳۱۸ که هیچ توضیحی هم برای آن وجود ندارد ، از طریق اتفاقاتی که در سراسر جهان برای مردم می افتد ، آشکار میشود …