

کانگ بیت نا قاضی فوق العاده زیباست، اما در زیر ظاهر بی عیب و نقص خود، رازی تاریک پنهان می کند - او یک شیطان است. ماموریت او شکار و کشتن افراد شروری است که دیگران را به سمت مرگ سوق می دهند و در اعمال خود فکر نمی کنند و غیرقابل بخشش هستند. پس از اجرای حکم خود، روح آنها را به جهنم محکوم می کند. با این حال، وقتی با هان دائون، کارآگاهی با رفتاری گرم و ملایم روبرو می شود، زندگی او تغییر غیرمنتظره ای پیدا می کند. به عنوان یک کارآگاه، ذهن او تیزبین است و حس مشاهداتی دارد. هان دائون علیرغم مهربانی ظاهری خود، دردی عمیق و نادیده را در خود دارد. ملاقات آنها مجموعه ای از اتفاقات را رقم می زند که عمیقاً زندگی هر دوی آنها را تغییر می دهد.

در ابتدا انسان ها و هیولاها بطور مسالمت آمیزی کنار هم زندگی می کردند و دیو ها در زندانی تاریک زندانی شده بودند . سالیان سال خدای جنگ بر فلوت خود می نواخت و از خروج دیوها جلوگیری می کرد. درب های زندان باید در سه هزارمین روز باز می شدند ولی اشتباه سه الهه همه چیز را بهم ریخت و شیطان درون دیوان بیدار شد و آنان فلوت را بدست آوردند. الهه ها محکوم به جبران اشتباه خویش بودند. تنها جادوگری جوان می توانست کمکشان باشد. ووچی جادوگری لات و حقه باز .....