
فیلم که بر اساس داستان واقعی ساخته شده در مورد یک کودک یتیم جامائیکایی است که یک زوج سفید پوست سالمند او را به فرزندی قبول کرده و به منطقه ای در لندن میبرند که همگی سفید پوست می باشند، اما این کودک سیاه پوست بعدها تبدیل به یکی از ترسناک ترین مردان بریتانیا شده که اکثر مردم از او حساب میبرند.

"جکی" به عنوان اپراتور دوربین مدار بسته کار می کند.هر روز او به گوشه ای از دنیای کوچک چشم می دوزد و از مردمی که زیر دیدگان او قرار دارند محافظت می کند.یک روز مردی در مانیتور او ظاهر می شود،مردی که او فکر می کرد هیچگاه نخواهد دید،مردی که او نمی خواهد بار دیگر ببیند.اما او هیچ چاره ای ندارد و باید با آن مرد روبرو شود...

شهرکي معدني در يورکشر. دو دختر نوجوان، «مونا» (پرس) و «تمسين» (بلانت)، با هم آشنا مي شوند، اما زياد با هم جور در نمي آيند - رفتار طبقه ي کارگري «مونا» چندان سنخيتي با رفتار «تمسين» که از خانواده اي تحصيل کرده و مرفه تر مي آيد، ندارد. اما از آن جا که به آدم هاي هم سن و سال ديگري دسترسي ندارند، «مونا» و «تمسين» با هم دوست مي شوند...