گانگا جوان توسط دوستش با وعده یک حرفه سینمایی فریب خورده و متقاعد می شود که روستا را به مقصد بمبئی ترک کند. در بمبئی، رویاهای او برای یک حرفه سینمایی به هم می ریزد و او به دنیای اموات اغوا می شود...
داستانی عشقی در قرن شانزدهم میلادی، درباره عشقی که بعد از یک وصلت با اهداف سیاسی، بین امپراطور بزرگ مغول «اکبرشاه» (هریتیک روشن) و «جودا» شاهزاده راجپوت، به وجود می آید.
ساحل جوان خوشگذرانی است که علاقه زیادی به ایشا دارد در صورتی که شیتل هم به ساحل علاقه دارد.پدرخوانده ساحل شب پس از مشاجره با او در مهمانی به قتل میرسد و ساحل به اتهام قتل زندانی میشود...