
مکس و لولا دو سارق حرفه ای جواهرات هستند. آنها تصمیم دارند بعد از انجام آخرين کار خود که دزديدن يکی از الماسهای سه گانه ناپلئون است بازنشسته شوند. آنها پس از موفقيت در اينکار و فرار از دست استن لويد، مامور اداره آگاهی، عازم جزيره ای در دریای کارائيب می شوند. اما مکس پس از مدتی احساس می کند که این بازنشستگی زودهنگام مناسب حال او نيست. در همين زمان رئيس گانگسترهای جزيره نزد مکس آمده و به او پيشنهاد می دهد يکی ديگر از الماسهای سه گانه را از يک کشتی سرقت کند...

چارلز که با فروش ماشين به ثروت انبوهی دست يافته پس از کشته شدن پسرش در يک تصادف و جدايي همسرش از او ، همه شور و نشاط زندگی اش را از دست می دهد . او پس از ازدواج مجدد علاقه اش را به اتومبيل از دست داده و به اسبهای مسابقه علاقمند می شد . در اين دوره زمانی ( دهه ۱۹۳۰ ) مسابقات اسبدوانی در امريکا در کانون توجه مردم قرار دارد . چارلز يک تعليم دهنده اسب به اسم تام را استخدام می کند و تام نيز به اسبی به اسم سيبيکوئيت علاقمند می شود که همه سوارکاران خود را بازنده کرده است در حاليکه از نژادی اصيل است . تام معتقد است که او می تواند در مسابقات پيروز شود و ...

مأمور بازنشسته ی FBI، «ویل گراهام» (نورتن) فرا خوانده می شود تا قاتل بی رحمی معروف به «توث فیری» را پیدا کند. «توث فیری» به طور هم زمان تمامی اعضای خانواده ها را می کشد و چشم های قربانیانش را با تکه های شکسته ی آینه می پوشاند. اما «گراهام» برای انجام این مأموریت نیاز به کمک قاتل زنجیره ای سرشناس، دکتر «هانیبال لکتر» (هاپکینز) دارد…