
داستان فيلم در سال ۱۸۸۸ می گذرد که در آن زمان سرخپوستها از زمين هايشان رانده شده اند و در اين دوران چرای حيوانات در سراسر کشور امری قانونی است. باس (رابرت دووال) و چارلی (کوين کاستنر) آدمهای چندان درستکاری نيستند و گذشته ای تيره و تار دارند. باس يک گله دار سرسخت است که آسيب پذيری درونش را پنهان می کند و آرزوی يک زندگی امن و آرام را دارد. چارلی مدت ده سال است که با باس همراه می باشد و از نظر او، باس نه تنها رئیس او بلکه الگويش نيز هست...

جنگ های داخلی امریکا. «سرهنگ جاشوآ لارنس چیمبرلین» (دانیلز) یکی از مغزهای متفکر ارتش شمالی هاست. «ژنرال تامسن استون وال جکسن» (لانگ) و «ژنرال رابرت.لی«(دووال) نیز در خدمت نیروهای کنفدراسیون هستند. با اعلام جنگ، سرنوشت «چیمبرلن»، «جکسن» و «لی» پی گرفته می شود و فرایند جنگ در ماناساس، آنتیتام، فردریک برگ و چانسلرزویل دنبال می شود...

«جان کيو آرچيبالد» (واشينگتن)، کارگر کارخانه، با مشکلات حاد مالي روبه رو است. در همين حال پي مي برد که پسر نوجوانش، «مايکل» (اسميت)، نياز فوري به پيوند قلب دارد. اما بيمه، چنين عمل پر هزينه اي را پوشش نمي دهد و «جان» که مستأصل شده، کارکنان و بيماران بخش اورژانس بيمارستان را به گروگان مي گيرد...