
«گره گو آر پونسه لودون» (برلینگ)، آب شناس جوان، منطقه ی روستایی اش «لادومب» را ترک می کند تا پروژه ی پیشنهادی خود در زمینه ی خشک کردن باتلاق های منطقه را تقدیم حضور مقامات درباری کند. اما متقاضی ورود به دربار، در فرایندی که طی می کند باید مواظب باشد چهره ی مسخره ای از خود عرضه نکند – چرا که همین مقوله می تواند به زندگی حرفه ای متقاضی پایان دهد و حتی گاه، به بهای از دست دادن زندگی اش تمام شود…

"سابرینا فیرچالد" دختر کوچکِ "توماس" راننده خانواده "لاربی" تمام زندگی اش را عاشق "دیوید لاربی" بوده است."دیوید" پسری خوشگذران بوده که هیچگاه به او توجهی نداشته است. "سابرینا" به پاریس سفر کرده و وارد دنیای مُد می شود. پس از مدتی او به عنوان دختری زیبا و جذاب باز می گردد و...

"الیزابت" و "سایمون" هنگامی که "سایمون" برای لحظه ای می میرد و سپس به زندگی باز می گردد، دو ماه است که عاشق هم هستند. "سایمون" نمی خواهد آزمایشات دیگری دهد اما آنها با احتمال مرگش روبرو هستند. آنها در نهایت به دوستان نزدیک خود "جروم" و جودیت" که هر دو روحانی هستند، در مورد این اتفاق می گویند و...