
آلیا آلبورا به همراه جسد همسر مرحومش و پسر پنج سالهاش از کانادا به سرزمین آلبورا در ماردین میآید تا وصیت او را اجرا کند. با این حال، این ورود، نه بازگشتی دارد و نه خروجی از آلبورا. با اینکه جیهان آلبورا، رئیس قبیله آلبورا، نسبت به مبارزات آلیا بیتفاوت نیست، اما به او اجازه نمیدهد فرزندش را بردارد و برود. آلیا آلبورا در مواجهه با تاریکی گذشته، اسرار پنهان و حقیقت منطقه، خود را در جدالی بزرگ با خانواده شوهرش مییابد.


اصلان سویکان ممکن است رئیس بدنام ترین خانواده جنایتکار استانبول باشد، اما مادرش هولیا روی میز شام با مشت آهنین حکومت می کند. او توانسته است قبیله سرکش را با مجموعه ای از سنت های شکست ناپذیر حفظ کند که مهمترین آنها این است: "نمی توانی از سفره فرار کنی!" وقتی اصلان به خاطر زنی که تازه با او آشنا شده است، یعنی دوین روانشناس زیبا، شام خانوادگی را به هم می ریزد. دوین و اصلان عاشق هم می شوند و با نزدیک تر شدن آنها، روانشناس نمی تواند خانواده ناسازگار او را تشخیص دهد. اما آیا روانشناسی که درست وسط میدان جنگ پرتاب می شود می تواند همه را شفا دهد؟ و آیا او می تواند بدون بهبودی کامل از زخم های خود با خودشیفته ای مانند اصلان کنار بیاید؟


ادا ییلدیز که چاره ای جز ادامه ی تحصیل نداره و با وجود تمام مشکلات مادی به تحصیلاتش ادامه میده، از طرف یک شرکت بزرگ بورس ادامه تحصیل در خارج از کشور دریافت میکنه و با ذوق و شوق فراوانی تحصیلش در خارج رو شروع میکنه ولی بورس تحصیلی از طرف شرکت قطع میشه. بعدها ادا متوجه میشه که کسی که بورس رو قطع کرده سرکان بولات، مدیرعامل شرکته و با عصبانیت میره که ازش حساب پس بگیره. در مقابل سرکان بولات پیشنهاد خیلی جالبی به ادا میده…

ثریا که یه دختر جوون و خوشگله در سنین جوونی مادر و پدرشو از دست میده و سنگینی بار زندگی رو به دوش میکشه و در استانبول زندگی میکنه..یهو جلوش یه تاجر جذاب و پولدار به اسم فاروک در میاد …عاشقش میشه و به عنوان عروس به شهر بورسا میره…ثریا در استانبول بزرگ شده و به آزادیش اهمیت زیادی میده و مدرنه…در صورتی که فاروک با اینکه خودشو مدرن نشون میده به خودش و رسم و رسوماتشون متکیه و …