
نالان زن جوان زیبایی است که در نگاه اول با گرمای خود محبت همه را جلب می کند. از آنجایی که او تنها فرزند خانواده اش است، به عنوان یک عروسک دستی بزرگ شد، زندگی خود را در هستی گذراند و از بهترین مدارس با ممتاز فارغ التحصیل شد. نالان آماده می شود تا با صدات کور اوغلو که یکی از ثروتمندترین افراد کشور است ازدواج کند. اگرچه نالان و صدات دست در دست هم در این داستان با امید راه می رفتند و فکر می کردند که دارند از رازهای تاریکی که در گذشته خود نگه داشته اند دور می شوند. به زودی زندگی آنها در تاریکی واقعی فرو خواهد رفت.

مراد و یاسمین بیست سال ازدواج کرده اند و آنها یک زوج نمونه هستند که توسط دوستانشان نشان داده شده اند. آنها دو دختر به نام های درین و اجه دارند. با این حال ، رازی که تصویر “خانواده شاد” آنها را در روابط خود ترسیم می کند.آنها از بدو تولد اجه از همدیگر جدا هستند ، آنها با هم نبوده اند. عشق در حال حاضر خانه آنها را ترک کرده است. بهار بدون اینکه پدرش را بشناسد توسط مادرش بزرگ شده است. وقتی فهمید شریک مراد پدرش بارلاس است و برای مقابله با او به این شرکت می آید. بارلاس رو با توهین از در بیرون میکند . او به طور اتفاقی در شرکت با مراد ملاقات می کند. مورات تحت تأثیر این دختر سرزنده قرار میگیرد. عشق مراد را صدا زد و گفت بیا. در حالی که مراد از عشق سرگردان شده ، جزر و مدی میان این دو زن به وجود می آید. مراد بین عشق اول ، اولین نور چشمی ، بین یاسمین ، مادر فرزندانش و بهار عشق دوم ، میماند.

کرم پسر چشم چرون و خوشتیپ یک خانواده استانبولی است که از قدیمی ترین ها در سکتور منسوجات هستن. با ایده های خلاقانه ی خودش با یه استارتاپ کارخونه قدیمی خانواده اش رو که به مرور زمان داشت از رده خارج میشد رو به نامبر وان این سکتور تبدیل کرد ولی در چشم پدرش هنوز مرد نشده بود چون همیشه دنبال خوشگذرونی و هوسرانی بود. عایشه هم یه دختر خوشگل و باهوش و خوش قلبه که تو کارخونه ی کرم اینا بعنوان کارگر کار میکنه و تحت کنترل دو خان داداشش که یکی قلدر و یکی بی خاصیته یه زندگی بی رنگ و مزه رو سپری میکنه. تنها امیدش اینه که با برک که یه مدته باهاش دوسته ازدواج کنه و این زندگی رو پشت سرش بذاره ولی وقتی خان داداش هاش سعی کردن اونو به عقد صبری، پسر ثروتمند محله در بیارن عایشه به برک میگه باید هرچه زودتر ازدواج کنن و برک با شنیدن این جا میزنه و …


جم و ریحان قرار بود صاحب بچه ها ی سه قلو بشن و درست روز تولد جم این بچه ها بدنیا اومدن ولی یکیشون موقع تولد میمیره. درست همون روز یه بچه تازه متولد شده رو که در حیاط مسجد ترک شده بود به بیمارستان میارن و جم تصمیم میگیره اونو به جای بچشون که مرده بود بزرگ کنه. الان اون بچه ها بزرگ شدن و هرکدوم زندگی خودشون رو دارن ولی سریال مدام بین گذشته و زمان حال در گردشه…

کوزگون و دیلا بچه های دو تا دوست پلیس هستن که پدر دیلا به پدر کوزگون خیانت میکند و پدر کوزگون بخاطر اون به زندان میافته و کشته میشه و کوزگون و دیلا هم که دوست بودن از هم دور میافتن. کوزگون بعد از سال ها با یک هویت دیگه برای گرفتن انتقام پدرش برمیگردد و دیلا که یک وکیل موفق شده است به او کمک میکند…

یک دختر کوچک هشت ساله استثنایی است که بر خلاف همسالانش بسیار متواضع و درخشان از جهان اطراف او است. هنگامی که عمه اش، که از زمان تولد مراقب او بوده است، او را ترک می کند، Öykü مجبور می شود که پدرش Demir را پیدا کند. متأسفانه دمیر، یک متهم غیرمسئول و کلاهبردار که در یک یتیم خانه بزرگ شده است، روزی که Öykü دمیر را پیدا میکند, دمیر دستگیر می شود و ….