
در انتهاي جنگل هاي داخلي امريکا، گروهي از سربازان جنوبي به سرکردگي «سروان پي ير کوردونا» (ريورو) و هم راهش، «توسکارورا» (ميچم)، محموله اي از طلا را از قطار شمالي ها مي دزدند و «سرهنگ کورد مک نالي» (وين) را نيز گروگان مي گيرند. پس از جنگ و در ملاقاتي دوباره، «مک نالي» از «کوردونا» نام خائناني از ميان شمالي ها را که جاي محموله ي طلا را لو داده بودند مي خواهد...

در سال ۱۹۰۹، دورهای که هنوز هم سرخپوستان جنایات سفیدها به یاد دارند، «ویلیبوی» (بلیک) - یکی از سرخپوستان پایوت که گاوها را داغ میزند - برای جشن سالانه قبیله به کالیفرنیا باز میگردد و به ملاقات دختر مورد علاقهاش، «لولابونیفاس» (راس) میرود، ولی پدر دختر قافلگیرشان میکند و در درگیری بین آنان پدر «لولا» کشته میشود و این دو فرار میکنند. یک گروه تعقیب به فرماندهی «کریستوفر کوپر» (ردفورد) بهدنبال «ویلی بوی» به راه میافتد و...

پس از جنگ داخلی، ژنرال سابق متحدین “جان هنری توماس” و کلنل سابق فدراسیون “جیمز لنگدان” دو گروه مختلف را در مکزیک رهبری می کنند. "جان هنری" به ازای ۳۵ دلار برای دولت منفور مکزیک اسب مهیا می کند در حالیکه “لنگدان” گروهی از آوارگان را رهبری می کند که در جستجوی زندگی جدید در مکزیک هستند. آنها مجبور می شوند اختلافاتشان را کنار گذاشته و درکنار هم بجنگند…