

داستان سریال بر دو کاراگاه متمرکز است که همکار یکدیگرند ولی از دیدگاه های بسیار متفاوتی برخوردارند. آنها باید به این سوال میان خود پاسخ دهند که بدبین بودن، دو رو و حیله گر بودن برای پاک کردن خیابان های شهر Battle Creek (از شهرهای ایالت میشیگان) از وجود جنایتکاران و مجرمان آن هم بدون داشتن منابع و نیروهای لازم مناسب است یا اینکه بر عکس؛ بیریایی و پاک بودن، اعتماد کردن و استفاده کردن از منابع و نیرو لازم است؟


دختری بنام «جس»، بعد از جدا شدن از دوست پسر سابقش، برای بازیافتن روحیه اش به مکانی تازه برای زندگی احتیاج دارد. از این رو به خانه ای می رود که سه مرد مجرد مستاجران آن هستند. گرچه این سه مرد ابتدا با رفتارهای غیر معمول جس روبرو می شوند، اما تصمیم میگیرند به او کمک کنند تا دوباره خودش را پیدا کند...

هارولد و کومار یک روز صبح مثل همیشه صبحانه ی خود را به اتفاق خوردند و یک روز معمولی دیگر را شروع کردند. هارولد تصمیم خود را برای ازدواج با معشوقه اش گرفته و برای انجام این کار باید به آمستردام سفر کند البته به همراه دوستش کومار. ولی در هواپیما کومار را با یک تروریست اشتباه می گیرند و در نتیجه هارولد و او را دستگیر می کنند و به زندان می برند.

ادوارد ، پیتر ، لوسی و سوزان چهار نوجوان هستند که پدر و مادرشان را از دست داده اند. یکی از آنها توسط نگهبان موزه لوور بزرگ شده است، یکی از آنها یک مهاجر مکزیکی است، سومی از هجوم مارها به یک هواپیما نجات پیدا کرده و چهارمی یک فرد معمولی اما از شاگردان مدرسه جهش یافتگان (مردان ایکس) می باشد. این چهار نفر ابتدا از یک کاخانه شکلات سازی بازدید می کنند و در آنجا یک جارختی جادویی پیدا کرده و از طریق آن وارد سرزمین جنارنیا می شوند...