
سال ۱۹۴۳،جبهه های روسیه."رولف استینر" پس از یک ماموریت موفق دیگر به مقام گروهبانی ترفیع پیدا می کند.در همین حین "کاپیتان استرانسکی" به رهبر جدید گروه او منصوب می شود.پس از نبرد خونین گروه او به رهبری "ستوان میر" شجاع . کشته شدن او،"استرانسکی" ترسو ادعا می کند او گروه را رهبری کرده و به دلیل شجاعت صلیب آهنی دریافت می کند اما...

«رابرت» و «کاترین» ازدواج کرده اند و با خوشبختی در کنار هم زندگی می کنند. رابرت سفیر ایالات متحده در انگلستان است و همسر او آخرین روزهای دوران بارداری اش را می گذراند. بچه آن ها مرده به دنیا می آید، اما یک کشیش در بیمارستان به رابرت پیشنهاد می کند یک نوزاد دیگر را که در هنگام تولد مادرش مرده است را به فرزندی بردارد. رابرت بدون گفتن به همسرش این پیشنهاد را قبول می کند و آن ها به لندن باز می گردند. طولی نمی کشد که اتفاقات عجیبی رخ می دهد و رفته رفته هشدارهای نگران کننده ی یک کشیش به رابرت باعث می شود او باور کند که بچه ای که از بیمارستان ایتالیا با خود آورده اند، همان ضد مسیح ( دجال ) است.