
"فرانک" (برين) که متولد بروکلين نيويورک است، هم راه خانواده اش به ليمريک ايرلند مهاجرت کرده است. پدرش، "مالاکي" (کارلايل) و مادرش، "آنجلا" (واتسن)، ناتوان از اداره ي خانواده در امريکا، به اميد داشتن زندگي بهتر به موطن خود نقل مکان کرده اند. اما زندگي در ليمريک هم به نوبه ي خود دشوار است...

«سر رابرت کينگ» (کالدر) غول نفتي، بر اثر يک سوء قصد در ستاد مرکزي M۱۶ مي ميرد. به هنگام خاک سپاري «کينگ» در اسکاتلند، «باند» (برازنان) با دختر او «الکترا» (مارسو) ملاقات مي کند که قبلا يک بار تروريستي به نام «رنار» (کارلايل) او را ربوده است. خيلي زود «M» (دنچ)، رئيس «باند» او را براي محافظت از «الکترا» و شناسايي قاتل «کينگ» به قفقاز مي فرستد.

داستان در مورد افسری است که در جنگهای داخلی آمریکا از روی بزدلی خودش را قاطی مرده ها میکند ولی با این کار فرصتی به دست می آورد که فرمانده گروه مقابل را دستگیر کند، اما علاوه بر قدردانی از او، فرمانده اش او را به یک پاسگاه دور افتاده میفرستد. یک شب مردی به این پاسگاه وارد می شود که...

«مارک رنتن» (گره گور)، جوان زبر و زرنگ و باهوش و با مزه گاه کاملا بي خيال، «قهرمان» زمانه ي ماست. ماجراهاي «مارک» و دوستانش، جماعتي با مزه، دروغ گو، رواني، دزد و معتاد که به گونه اي ناگزير، به سوي خود ويران گري پيش مي روند، نمايان گر از هم فروپاشي دوستي و رفاقت شان است.