
برايتن بيچ نيويورک. «لنرد» (فينيکس) جواني دل شکسته از رابطه اي ناموفق به نزد ناپدري مهربانش، «روبين» (ماشونوف) و همسر او، «روت» (روسليني) بازگشته است. پدر و مادر که نگران افسردگي و تنهايي پسر هستند مي کوشند تا دختر يکي از دوستان خانوادگي، «ساندرا» (شا) را با او آشنا کنند. البته «ساندرا» خيلي زود به «لنرد» علاقه مند مي شود. در حالي که نظر خود «لنرد» را دختري در همسايگي به نام «ميشل» (پالترو) جلب کرده است.

دهه ۱۹۶۰، ليورپول. جاد کارگر بندر به قصد يافتن پدر گمشده اش راهي نيويورک مي شود. دست تصادف دختري زيبا به نام لوسي سر راه وي قرار مي دهد و اين دو نفر دلباخته يکديگر مي شوند. لوسي از فعالان جنبش صلح خواهي است و جاد نيز کم کم جذب ايده هاي وي مي شود. اين زوج خيلي زود تحت تاثير دکتر رابرت و آقاي کيت در کوچه هاي گرينويچ ويليج پرچم عصيان برافراشته و دامنه اعتراضات مدني ر تا ديترويت گسترش مي دهند. اما احضار مکس-برادر جاد- به سربازي و اعزام او به ويتنام باعث مي شود تا اين زوج با واقعيت هاي زميني تر، خشن تر و تلخ تري آشنا شده، مبارزه براي خاتمه دادن جنگ ويتنام را آغاز کنند...