
«سيلويا بروم» (کيدمن)، زن سفيدپوستي که در افريقا به دنيا آمده و بزرگ شده، در سازمان ملل مترجم است. يکي از زبان هايي که «سيلويا» به آن آشنايي دارد، «کو» است و يک روز در تالار مجمع عمومي سازمان ملل به طور اتفاقي از حرف هاي مردي که به زبان «کو» صحبت مي کند با خبر مي شود که بر ضد جان «زواني» (کامرون) حاکم مستبد ماتوبو توطئه اي در جريان است...


موضوع اين سريال در مورد مباحثي است که در کوهستان بروکبک يا Rent اتفاق مي افتد و در آن شهر فرشتگاني از آسمان مي آيند . البته اين سريال به مباحث بسيار زيادي مثل کومونيست ،ايدز و مخصوصا مرگ به گونه اي بسيار عميق و شاعرانه پرداخته است .ديالوگ ها بسيار نغز و شاعرانه نوشته شده اند و سرشار است از ارايه هاي ادبي...اين سريال به طرفداران بازي هاي آل پاچينو پيشنهاد مي شود چون در اين سريال بازي اين بازيگر به اوج خود رسيده است .سريالي بسيار زيبا که در آن آل پاچينو نقش يک وکيل ايدزي ناجوانمرد که اعمال غير انساني انجام مي دهد را بازي مي کند

نيويورک، اوايل دهه ي ۱۹۹۰. «فرانک پيرس» (کيج)، راننده ي آمبولانس شيفت شب در آستانه ي فروپاشي رواني است. «فرانک» همواره از اين که موفق به نجات جان زن جواني به نام «رز» نشده، احساس عذاب وجدان مي کند. تا اين که دل باخته ي «مري» (آرکت)، دختر سابقا معتاد «آقاي برک» جانسن مي شود. «آقاي برک» مردي است که بر اثر سکته ي قلبي به حالت اغما رفته و «فرانک» او را به بيمارستان رسانده است.

«جکي» (ساراندون) سرپرستي دو بچه اش را به عهده دارد. شوهر سابقش، «لوک» (هريس) که يکشنبه ها بچه ها را پيش خودش مي برد، با زني به نام «ايزابل»(رابرتس)، عکاس درجه يک مد زندگي مي کند؛ اما از آن جايي که «لوک» هميشه به دلايل کاري ناچار به سفر کردن است، زحمت آماده کردن بچه ها براي رفتن به مدرسه (وقتي خانه ي پدرشان هستند) به عهده ي «ايزابل» مي افتد و او هم زني نيست که اين کار را بلد باشد. زندگي به همين منوال مي گذرد تا اين که «جکي» متوجه مي شود به سرطان مبتلا شده است...