
مونتانا، سال ۱۹۱۰، «نورمن» (شفر) و «پل» (پیت)، پسران نوجوان خانم و آقای «مکلین» (بلتین و اسکریت) بر طبق اصول و قوانین کلیسای پرسبیتری بزرگ شدهاند. آنان ضمناً یاد گرفتهاند که عاشقانه، ماهیگیری با قلاب را دوست داشته باشند و در رودخانهٔ محلی، ماهی بگیرند. سالها بعد نورمن، برادر بزرگتر جنگلداری میخواند و پل، نجات غریق میشود. با گذشت زمان بین دو برادر فاصله میافتد ولی عشق به ماهیگیری هر از گاه آنان را به هم میرساند.

سال ۱۹۶۹. دو جوان به نامهاي «مارتي» و «کازمو» با نفوذ به سيستم کامپيوتري يک بانک، مقداري پول از حساب حزب جمهوري خواه بيرون مي کشند. «کازمو» را FBI دستگير مي کند، اما «مارتي» با خوش شانسي مي گريزد. بيست سال بعد سر يک جعه ي سياه ـ که حاوي مدرن ترين دستگاه کدشکن کامپيوترهاست ـ «مارتي» (ردفورد) رودرروي «کازمو» (کينگزلي) قرار مي گيرد...

اوايل قرن بيستم. «کارن دينسن» (اسرتيپ) که از محدوديت هاي اجتماعي به تنگ آمده، با «بارون برور بليکس» (براندائر) ازدواج مي کند. اين دو قرار است دانمار را به مقصد يک مزرعه ي دام پروري در آفريقاي شرقي ترک کنند. چندي بعد در راه سفر به نايروبي و ملحق شدن به «بارون»، «کارن» با ماجراجويي انگليسي به نام «دنيس فينچ هاتن» (ردفورد) آشنا مي شود...

«روي هابز» (ردفورد)، ستاره ي جوان بيس بال، راه هاي موفقيت را يکي پس از ديگري طي مي کند، اما زماني که زني به نام «هاري يت» (هرشي) به او در اتاق هتلي سوء قصد مي کند، رؤياهايش ناکام مي ماند. پانزده سال مي گذرد و «روي» بار ديگر آفتابي مي شود و به باشگاه «شواليه هاي نيويورک» مي پيوندد.