

در سدهی پانزدهم میلادی، شعلههای کمفروغ اکتشافات عصر رنسانس، به تازگی در پهنهی اروپا زبانه میکشند. با این وجود، در همین دوران، آنانی که گام در وادی نوآوری و کشف مینهند، به جرم بدعتگذاری و کفر، به کام آتش سپرده میشوند. در سرزمین لهستان، کودکی اعجوبه به نام رافال، امید میرود تا در آیندهای نزدیک، به یکی از نوابغ علم الهیات بدل گردد. اما سرنوشت، مسیر دیگری برای او رقم میزند؛ دیدار با مردی مرموز، رافال را به راهی رهنمون میسازد که فرجام آن، دستیابی به حقیقتی بدعتآمیز و ارتدادی است.


دنجی رویای ساده ای برای داشتن یک زندگی شاد و آرام دارد و با دختری که دوستش دارد وقت می گذراند. با این حال، این بسیار دور از واقعیت است، زیرا دنجی توسط یاکوزا مجبور به کشتن شیاطین می شود تا بدهی های خردکننده خود را بپردازد. با استفاده از شیطان حیوان خانگی خود پوچیتا به عنوان یک سلاح، او آماده است تا برای کمی پول نقد هر کاری انجام دهد.


میکو یه دانشآموز دبیرستانی عادیـه که بعد از زمانی که شروع به دیدن هیولاهای زشت و وحشتناک میکنه، زندگیش به کلی عوض میشه. با اینکه خیلی وحشت زده شده، اما سعی میکنه که به زندگی روزانهی خودش ادامه بده، اون وانمود میکنه متوجه چیزهای وحشتناکی که اطرافش داره اتفاق میفته، نیست. اون باید این ترس رو تحمل کنه تا خودش و دوستش هانا رو از خطرات حفظ کنه. حتی اگه به معنای روبهرو شدن با وحشتناکترین چیز ممکن باشه. با ترکیب کمدی و وحشت، میروکو-چان داستان دختری رو میگه که سعی میکنه با عادی رفتار کردن، در مقابل موجودات فراطبیعی ایستادگی کنه.


در گرنبل کینگدام، یه شهربازی متروکه، شیکی تمام عمر خودشو لا به لای دستگاه ها سپری کرده. اما یک روز، ربکا و گربه ـش، هپی، جلوی شهربازی ظاهر میشن. این تازه واردا نمیدونن که این اولین باریه که گرنبل توی این صد سال بازدیدکننده های انسان به خودش دیده! در حالی که شیکی به دنبال پیدا کردن دوست جدیده، همسایه های سابقش منتظر یه فرصتن تا یه شورش رباتی به راه بندازن... و وقتی که اونجا برای شیکی خیلی نا امن میشه، اون باید به ربکا و گربش بپیونده و با بشقاب پرندشون به یه کهکشان بی حد و مرز فرار کنه.


داستان در مورد چیسه هاتوری میباشد که یک عمر زندگی را به غفلت و بدرفتاری و بدون عشق گذرانده است. به دور از گرمای وجود خانواده، او سهم خود از سختی ها و بحران ها را به دوش کشیده است. درست زمانی که به نظر امیدی باقی نمانده، رویارویی سرنوشتسازی منتظر اوست. زمانی که مردی با سر جانور به همراه قدرتهای عجیب، او را در حراج برده خریداری میکند. زندگی چیسه دیگر مانند قبل نخواهد بود.


میدونید، مردم با حق برابر به این دنیا نمیان! میدوریا ایزوکو از وقتی چهار سالش بود مورد آزار و اذیت همکلاسی هایی قرار می گرفت که قدرتهای فوق العاده داشتند. ایزوکو یک مورد نادر بود که بدون هیچ قدرتی به دنیا اومده بود. تمام این اتفاق ها باعث نشد اون از حرکت کردن به سمت چیزی که آرزوش را داشت دست بکشه، تبدیل شدن به یک قهرمان بزرگ دقیقا مثل مردی که همیشه تو زندگی تحسینش می کرد، ممکنه در اوج ناامیدی در اوج گریه و فریاد از نرسیدن... با کمک کسی که همیشه میخواست مثل اون باشه شانسی برای رسیدن به رویاهاش پیداکنه؟