

با پیروزی نازیها و متحدانشان در جنگ جهانی دوم، در اولین اقدام بعد از تصرف آمریکا این کشور را به سه بخش مختلف تقسیم میکنند. دولتی از سوی ژاپن ایالتهای نزدیک به اقیانوس آرام که ایالات غربی رشته کوه های راکی را در بر میگیرد در کنترل خود دارند و از سویی دیگر دولتی دست نشانده از سوی نازی ها کنترل امور ایالات شرقی رشته کوه های راکی را در اختیار دارند و منطقه ای در نزدیکی این رشته کوه را به عنوان منطقه بیطرف و مرزی بین این دو حکومت در نطر گرفته اند...


داستان در مورد ۹۷ سال جنگ هسته ای بین انسان ها است که تمدن بر روی زمین از بین میرود. بازماندگان این جنگ در یک سفینه فضایی زندگی می کنند. روسای آنجا پس از مدتی تصمیم میگیرند ۱۰۰ نفر از جوانان سفینه را به زمین بفرستند تا اطلاعات بیشتری راجع به شرایط کنونی زمین بدست آورند...


پس از غرق شدن یک کشتی، شخصی میلیاردر بنام "الیور کویین" مفقود میشود و به مدت پنج سال همه فکر میکردند که او مرده است، اما ۵ سال بعد در یک جزیرهی دور افتاده او را پیدا می کنند. او به شهر خودش یعنی "استارلینگ سیتی" نزد مادر و خواهر و بهترین دوستش برمیگردد، که بلافاصله آنها متوجه تغییر رفتار "اُلیور" میشوند. "اُلیور" با شخصیت جدیدی که پیدا کرده قصد دارد با تمام بدی ها و خلاف ها درون شهرش مبارزه کند


"زوئی" دختر خانواده "گری استون" از ساکنان سیاره "کاپریکا" تنها شخصی از افراد خانواده است که به خدای یکتا اعتقاد دارد. او تصمیم دارد که به همراه همکلاسی هایش "لیسی" و "بن" به سرزمین "جمنون" فرار کند و فکر میکند که زندگی جدیدی در آنجا در انتظار اوست. او دختر بسیار باهوشی است و توانسته شبیه یا آواتار خود را بسازد. او آواتار خود را در کلوپ مجازی رها میکند و همراه دوستانش سوار قطار هوایی که به سمت "جمنون" میرود میشود. البته "لیسی" به همراه آنها نمیرود. "بن" طی یک ماجرای تروریستی قطار را منفجر میکند و "زویی" و جمعی از مردم در این حادثه تروریستی کشته میشوند. "لیسی" تنها کسی است که در مورد آواتار "زوئی" میداند. او از عینک دنیای مجازی استفاده میکند و به دیدار آواتار "زویی" میرود. آقای "گری استون" ، پدر "زویی" که یک مهندس روباتیک است به این ماجرا پی میبرد و "لیسی" را وادار میکند که او را پیش آواتار "زوئی" ببرد.