

سریال به خانواده های «جی پریچت»، دخترش «کلر» و پسرش «مایکل» که همه در لس آنجلس زندگی می کنند می پردازد. «کلر» مادر خانه داری است که همسر «فیل دانفی» است و سه بچه دارد. جی با «گلوریا»، دختر جوان کلمبیایی ازدواج کرده است و به او کمک می کند تا پسر نونهالش را بزرگ کند. «مایکل» و پارتنرش «کامرون تاکر»، کودکی ویتنامی بنام «لیلی»، را به فرزند خواندگی گرفته اند.


داستان سریال در مورد مردی به نام جاناتان ایمز می باشد که یک نویسنده است که تا به حال تنها یه کتاب نوشته است. همچنین وضع مالی خوبی ندارد و مشغول فروش ماریجوآنا هم هست البته خودش هم شدیدا به ماریجوانا اعتیاد دارد و الکلی هم هست. در ابتدای داستان می بینیم که دوست دختر ایمز وی را ترک کرده و همه وسایل خانه را با خودش می برد و برای ایمز تنها کتاب ها و لپ تاپش باقی می ماند. ایمز که عاشق کتابهای پلیسی است در یک سایت شروع می کند رزومه کاری خودش را به عنوان کارآگاه خصوصی می نویسد و این تازه شروع اتفاقات است. حالا مردم به او زنگ می زنند و مشکلات خود را با وی در میان می گذارند ...

داستان فیلم در باره ی رابرت یک عضو از گروه راک است که گروهشان به شهرت می رسد اما پس از آن اعضای گروه او را اخراج می کنند و رابرت هم از این ماجرا به سختی دلگیر شده و برای سالها گوشه گیر می شود. تا اینکه دوباره شانس به او رو می کند و به او پیشنهادی برای پیوستن به یک گروه جدید داده می شود...

«بن کمپل» دانشجوی ۲۱ ساله و بسیار باهوش دانشگاه امآیتی است که نیازمند بورس برای انتقال به دانشکده پزشکی هاروارد است. هزینه این انتقال ۳۰۰٬۰۰۰ دلار است و بن میداند که از عهده تهیه چنین پولی بر نمیآید. تا اینکه روزی از طریق یکی از استادان ریاضی خود به باشگاه مخفیانهای دعوت میشود که در آن این استاد میکی روزا به همراه پنج دانشجوی دیگر مشغول تمرین برای افزایش مهارت خود در بازی ۲۱ از طریق محاسبه احتمال و تعقیب بازی انجام شده هستند...


داستان در مورد یک پدر امريکايي به نام Stan Smith هست که در CIA کار ميکند و اکثر مواقع در توهم توطئه چینی به سر ميبرد .او دارای زن و يک دختر و يک پسر است و هم چنین يک موجود فضايي که به دور از چشم CIA در خانه اش نگه می دارد , و يک ماهي که سازمان CIA مغز يک اسکي باز معروف آلماني را در داخل سرش قرار داد و ماهی قادر به سخن گفتن شد و ...