
همسر سابق چارلی ناپدید می شود و چارلی به روستایی که در آنجا بزرگ شده بود می رود تا سراغش را بگیرد. اما هیچکس از او یا بستگانش خبری ندارد. در همین حین چارلی عده ای آدم فضایی را می بیند، سپس سعی می کند با FBI تماس بگیرد و داستان را برایشان تعریف کند اما هیچکس حرفش را باور نمی کند...

یک جادوگر جوان به نام سامانتا با یک فانی به نام «دارن» آشنا میشود و با او ازدواج میکند. او سعی میکند که از قدرتهای جادوییش استفاده نکند و مانند سایر زنها خود کارهایش را انجام دهد. این در حالی است که خانوادهٔ جادوگرش از این وصلت راضی نبوده زیرا دارن جادوگر نیست و مدام در زندگی آن دو دخالت میکنند.

» اسمايلر گروگان « ( دورانته) با ماشين از بالاى صخره اى سقوط می كند و سرنشينان چهار اتومبيل شاهد اين تصادفاند. » اسمايلر « پيش از مرگ به آنان می گويد كه ۳۵۰ هزار دلار از پولهاى مسروقه اش را زير « W بزرگ « پارك ايالتى ساحل سانتا رزيتا پنهان كرده است. حالا چهار اتومبيل به طور جداگانه به طرف سانتا رزيتا به راه می افتند...