
داستان فیلم به رسوایی سال ۱۹۷۱ بعد از تصمیم سر دبیر روزنامه ی واشنگتن پست، بن برادلی و ناشر کاترین گراهام برای منتشر کردن اسناد واشنگتن می پردازد. این اسناد نوشته و فاش شده توسط تحلیلگر ارتشی دنیل السبرگ می باشد و ثابت می کند که دولت جانسون به مردم و کنگره در مورد دخالت ارتش ایالات متحده در جنگ ویتنام دروغ گفته است و نشان می دهد که دولت نیکسون مخفیانه جنگ را تشدید می کرده است. دولت نیکسون تلاش کرد که از انتشار این اسناد جلوگیری کند و دستیار دادستان کل، ویلیام رنکوییست این پرونده را به دیوان عالی کشور برد ولی در نهایت رای به نفع اسناد صادر شد.

داستان در مورد موزه لوور است. در فیلم می بینیم که هنر چگونه با واقعیت تلخ جنگ روبرو می شود. هنری که بی دفاع است اما در عین حال به خاطر جاودانگی اش از هر ارتش دیگری در جهان قدرتمندتر است. در بطن فیلم ژاک ژژارد، مدیر فرانسوی موزه لوور و افسر آلمانی هنر دوست به نام فرانتس وولف مترنیخ تلاش می کنند از گنجینه ها و دارایی های موزه لوور حفاظت کنند.

تِرز (رونی مارا) دختر جوانی است که به عنوان فروشنده موقت در یک فروشگاه اسباب بازی فروشی مشغول به کار است. وی که علاقه فراوانی به عکاسی نیز دارد در یکی از روزهای فعالیتش در این فروشگاه، با زنی به نام کارول (کیت بلانشت) آشنا می شود که قصد خرید یک اسباب بازی برای دخترش را دارد. کارول پس از خروج از فروشگاه بصورت اتفاقی دستکش خود را در فروشگاه جا می گذارد و ترز نیز تصمیم می گیرد تا آن را به آدرس منزل وی ارسال نماید. کارول که درگیر ماجرای جدایی اش از همسرش هارج (کایل چندلر) و حق حضانت دخترش می باشد، در شرایط روحی نامساعدی به سر می برد. در این اوضاع، ترِز به زندگی کارول وارد می شود و...

یک گروه تروریستی که اصل عملکرد آن ها بر روی اینترنت است وارد به مرکز کنترل کل نیویورک شده و به نوعی تمام تلوزیون، آب و برق و گاز و مخابرات شهر را تحت کنترل خود در می آورد و دیگر هرگونه عکس العمل را از دیگران سلب می کند. افسر پلیس «جان مکلین» به همراه هکر جوانی سعی در نفوذ در این گروه و جلوگیری از خراب کاری های این گروه را دارد.