"روبرتو" دانشجوی خجالتی حقوق در رم، با "برونو" مردی چهل ساله و دمدمی مزاج که او را برای به سفری از میان مناطق رومی و توسکانی در تابستان سال ۱۹۶۲ می برد، آشنا می شود. آنها دو روز را با هم گذرانده، با خانواده های یکدیگر آشنا می شوند و...
"آتونی" بعد از یک پارتی قول می دهد تا "ژولیت" را از یتیم خانه نجات دهد. بعد از بیرون آمدن "ژولیت" مادرخوانده وی در تلاش است تا او را به یتیم خانه برگرداند اما برادر کوچکتر "آنتونی" برای نجات دادن "ژولیت" به او پیشنهاد ازدواج می دهد و او قبول می کند...