
«مل فان» (بروکس)، کارگردان مشهوري که در اثر اعتياد به الکل گوشه نشين شده، تصميم مي گيرد براي نجات کمپاني ورشکسته ي بيگ پيکچر کارش را از سر بگيرد. او هم راه هم رزمانش، «مارتي اگز» (فلدمن) و «دام بل» (د لوييز)، طرح شان را به رئيس کمپاني ارائه مي کنند: يک فيلم صامت چند ميليون دلاري وپر از ستارگان سينما.

سال ۱۸۷۴. «بارت» (ليتل)، کارگر سياه پوست راه آهن، به دليل حمله به يک سفيد پوست محکوم به اعدام مي شود. «هدلي لامار» (کورمن)، وکيل دعاوي که درمي يابد خط آهن بايد از وسط شهر «راک بريج» عبور کند، براي تخليه ي شهر و تصاحب زمين هاي آن با فرماندار (بروکس) تباني مي کند تا براي تضعيف روحيه ي مردم شهر، «بارت» را به عنوان کلانتر به آن جا بفرستد.

«هوارد بانيستر» (اونيل) - موسيقيدان کم حافظه و يکي از دو فيناليست رقابت براي به دست آوردن بورس تحصيلي بيست هزار دلاري بنياد لارابي - هم راه نامزد خشک و بي روحش، «يونيس برنز» (کان) به هتل بريستول در سن فرانسيسکو مي آيد. اما خيلي زود با «جودي ماکسول» (استرايسند)، زن سرگردان و عجيب و غريبي آشنا مي شود که با ديدن «هوارد»، بلافاصله تصميم مي گيرد زنش بشود...