
مکس و لولا دو سارق حرفه ای جواهرات هستند. آنها تصمیم دارند بعد از انجام آخرين کار خود که دزديدن يکی از الماسهای سه گانه ناپلئون است بازنشسته شوند. آنها پس از موفقيت در اينکار و فرار از دست استن لويد، مامور اداره آگاهی، عازم جزيره ای در دریای کارائيب می شوند. اما مکس پس از مدتی احساس می کند که این بازنشستگی زودهنگام مناسب حال او نيست. در همين زمان رئيس گانگسترهای جزيره نزد مکس آمده و به او پيشنهاد می دهد يکی ديگر از الماسهای سه گانه را از يک کشتی سرقت کند...


این سریال داستان روابط چند خانم است که در همسایگی یکدیگر زندگی می کنند و روابط جالبی از قبیل عشق ، دوستی ، دشمنی، همدردی و رقابت بر سر عشق با یکدیگر دارند. راز های زندگی این چند خانم که در همسایگی هم زندگی می کنند و هر کدام داستان زندگی خود را دنبال می کنند که در نهایت به نوعی با یکدیگر در رابطه است .

«سروان دوبي» (ويليامسن) پليس عصبي مزاج سن فرانسيسکو، «کارآگاه ديويد استارسکي» (استيلر) و «کارآگاه کن «هاچ» هاچينسن» (ويلسن) را کنار هم قرار مي دهد تا از شر هر دو خلاص شود. اين دو تحقيقات خود را درباره ي جنايتي آغاز مي کنند که به ائتلافي از چند دارودسته ي قاچاقچي ا رتباط دارد.