
دو آدم کش به نام هاي «وينسنت» (تراولتا) و «جولز» (جکسن) از طرف «مارسلوس والاس» (رامس) مأموريت مي يابند تا چمداني را که دزيده شده، از سارقان پس بگيرند و در جريان اين عمليات به طرز معجزه آسايي نجات پيدا مي کنند. «وينسنت» مأمور مي شود تا «ميا» (تورمن)، همسر «والاس» را به گردش ببرد، اما «ميا» بر اثر استفاده ي بيش از حد مواد مخدر، به حال اغما مي افتد و «وينسنت» با تلاش فراوان او را نجات مي دهد...

دهه ي ۱۹۵۰. «نورويل بارنز» (رابينز) مرد کندذهني اهل ايندياناست که با کوشش و تقلا، کاري در شرکت بزرگ هادساکر گير مي آورد. او پس از خودکشي رئيس شرکت با توطئه ي مشاور شرکت، «سيدني ج. ماسبرگر» (نيومن) به مقام رياست مي رسد. اما، برخلاف انتظار «ماسبرگر»، محصول جديد پيشنهادي «بارنز» - هولاهوپ - يکي از موفق ترين و پرفروش ترين محصولات شرکت از آب درمي آيد.

"جانی کالینز" (Nicolas Cage) و "زندلی" با هم ازدواج می کنند و زندگی شاعرانه ای دارند تا اینکه یکی از دوست های جانی نقشه عشقی با زندلی می ریزد اما چیزی به نام عشق بین آن دو وجود ندارد و جز هوای شهوت چیز دیگری نیست و زمانی که جانی متوجه قضیه می شود، به تنها چیزی که فکر می کند انتقام و نفرت هست و...

مافیای ایتالیایی در نخستین مراحل قدرت گیری خود در منطقه است، و این موضوع اصلا به مذاق «جانی کاسپر» (پالیتو) خوش نمی آید. «جانی» می خواهد «برنی برنبام» (تورتورو)، بزهکار خرده پا را تنبیه کند. اما «لیو» (فینی) یک سردسته ی خشن مافیایی، به خاطر محبتی که به «ورنا» (هاردن)، خواهر «برنی» دارد، قسم خورده از «برنی» محافظت کند...

«فرانک وايت» (واکن)، سردسته ي يک باند قاچاقچي مواد مخدر به تازگي از زندان آزاد شده است. «فرانک» که به واسطه ي فساد و انحطاط جامعه، به مرد ثروتمندي تبديل شده، تصميم مي گيرد دينش را به شهر ادا کند و تصميم مي گيرد يک بيمارستان عمومي چندين ميليون دلاري در يکي از فلاکت بارترين محله هاي بروکلين احداث کند.