کلانتر سابق "استیو جاد" توسط یک بانک استخدام می شود تا یک محموله طلا را از میان منطقه ای خطرناک منتقل کند. او همکار قدیمی خود "گیل وستروم" و محافظ جوانش "هک" را برای کمک استخدام می کند، اما "استیو" از نقشه آنها خبر ندارد...
بیلی جان قاتلی تحت تعقیب توسط جایزه بگیری به نام بن بریگاد دستگیر شده و به شهر سانتا کروز برای اعدام برده می شود.در میانه راه او زنی را از حمله سرخپوستها نجات داده و از دو راهزن برای ادامه سفرش در خواست همراهی و کمک می کند.از طرفی بیلی برادر فرانک در تعقیب آنهاست...
کلانتری سابق خودش را در مرگ همسرش که در جریان سرقتی کشته شده مقصر می داند.او با خود عهد میکند هفت مردی را که مسئول این اتفاق میباشند پیدا کرده و به قتل برساند...
دو معدنچی به نامهای "روی گلنیستر" و "دکستری" که توسط مالک یک سالن حمایت مالی می شوند،برای محافظت از طلاهای خود در مقابل "الکساندر مک نامارا" کمیسری فاسد مبارزه می کنند...