
فروشنده اي به نام «ديويد مان» (ويور) که براي انجام کاري به کاليفرنيا رفته، به خاطر ترافيک سنگين بزرگ راه، از يک جاده ي محلي به راهش ادامه مي دهد. او در ميانه ي راه، براي پرهيز از دود غليظ يک تانکر، از آن سبقت مي گيرد، اما اين کار راننده ي تانکر را به خشم مي آورد و تعقيب و گريزي ديوانه وار و خطرناک آغاز مي شود.

چنس وین ( نیومن ) ژیگولویى است که به امید موفقیت در بازیگرى سینما، میخواهد به این عرصه راه یابد. او در فلوریدا با الکساندرا دل لاگو ( پیج ) آشنا میشود که یکى از ستارگان رو به افول هالیوود است. الکساندرا براى آن که چنس را در کنار خود نگه دارد، وعده میدهد او را به اشخاص صاحب نفوذ در هالیوود معرفى کند…

برده ای به نام «اسپارتاکوس» به خاطر اندام ورزیده اش به عنوان گلادیاتور انتخاب می شود تا آموزش ببیند. مربی و تمامی ساکنان آن مکان که اسپارتاکوس در آن آموزش می بیند مردان خبیثی هستند که برای جان برده ها و کنیز ها ارزشی قائل نمی شوند. در این بین اسپارتاکوس با زنی آشنا می شود که کنیز است. بعد از مدتی به خاطر برخی مسائل اسپارتاکوس مربی خود را می کشد و با دیگر برده ها از مکان آموزش که مانند زندان است می گریزند...