« کارآگاه فیلیپ مارلو » ( مونتگامرى ) که از کارش خسته شده ، براى « انتشارات کینگزبى » داستانهاى پلیسى مىنویسد . ویراستار انتشارات « خانم ایدریان فرامست » ( تاتر ) از او مىخواهد که شوهر گم شده اش را پیدا کند تا بتواند با مرد دلخواه خود ازدواج کند .
در شب کریسمس، یک پیرمرد خسیس به نام "ابنزر اسکورج" توسط روح همکار سابقش "جیکوب مارلی" ملاقات می شود. شریکش هم همانند خودش زمانی که زنده بوده خسیس بوده، حالا می خواهد به "ابنزر" هشدار دهد که خساست چه عواقبی برای او در جهان پس از مرگ دارد...