

داستان این سریال زیبا که از سال ۱۸۶۰ شروع می شود ، درباره شخصی به نام کلن بوهمن است . او یک سرباز سابق اتحادیه آمریکایی است که به دنبال جریان قتل همسرش می رود.او به نبراسکای غربی یعنی جایی که “جهنم متحرک” نامیده می شود می رود ، شهری که به بی عدالتی و بی قانونی مشهور است این شهر در حال ساختن راه آهن به سمت اقیانوس آرام است و وقتی قبیله ای برای نابودی خط آهن اقدام می کند، همه چیز پیچیده تر می شود…


دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...