
داستان واقعی و باورنکردنی ران استالورث ، اولین افسر پلیس سیاهپوست در کلرادو اسپرینگز هست. او که رفتار خودپسندانهی همکارانش را میبیند و از کار پشت میز خسته شده است ، با گروهی که ضد سیاهپوستان هستند تماس میگیرد و ادعا میکند که یک سفیدپوست است. در ادامه دو بازجویی متفاوت از طرف ران که با تلفن به داخل گروه نفوذ میکند و همکار سفیدپوستش فلیپ زیمرمن که در جلسات گروه حضور پیدا میکند و خود را ران جا میزند ، صورت میگیرد و…

«اريکا» (فاستر) گوينده ي برنامه اي راديويي در نيويورک است. او و نامزدش «ديويد» (اندروز)، زوج خوشبختي هستند که قصد ازدواج دارند. اما شبي اراذل و اوباش خياباني آن دو را به شدت کتک مي زنند، و «ديويد» مي ميرد و «اريکا» زنده مي ماند. «اريکا» پس از مرخصي از بيمارستان در حالي که از نظر روحي در وضعيت بسيار بدي است، اسلحه اي مي خرد و خلافکاران و جنايتکاران را به سزاي اعمال شان مي رساند...

«دالتن راسل» (کلایو اوون)، یک سارق بانک نامتعارف است و به سبب رو دست زدن و یک گام جلو بودن از نیروهای پلیس، تمامی تلاش های کارآگاه خونسرد پلیس، «کیت فریزر» (واشنگتن) را با شکست روبه رو کرده است. تا این که رئیس بانک (پلامر) از «مادلین وایت» (فاستر)، یک میانجی گر سرشناس، درخواست می کند برای حل مشکل و پایان دادن به گروگان گیری در بانک، کمکش کند...