
سال ۱۰۰۰۰۱ قبل از ميلاد. مرد غارنشيني با نسخه دندان گرازي ايمي وينهاوس برخورد کرده و مي فهمد که بشريت در روز ۲۰ آگوست ۲۰۰۹ از ميان خواهد رفت، مگر اينکه جمجمه اي نارنجي رنگ به سر جاي خود بازگردد. با بازگشت به زمان حال مي فهميم که اينها روياي ويل بوده، اما روز معود را در تقويم ديواري خود علامت زده است پس بايد موضوع جدي باشد. ويل تلاش مي کند موضوع را به دوست دخترش ايمي بگويد، اما موفق نمي شود. همان روز در طول ميهماني، همه چيز شروع به لرزه در آمده و راديو اعلام مي کند که پايان دنيا سرآمده است...


"لویی" در یک فروشگاه محلی که در آن صدا خفه کن می فروشند و صاحبش "مایک" دوست او است، کار می کند. داستان در رابطه با زندگی "لویی" است که به همراه همسرش "کیم" و دختر چهار ساله اش "لوسی" زندگی می کند. "کیم" یک پرستار دیپلمه دارای پروانه رسمی است که به صورت تمام وقت در یک بیمارستان کار می کند و در واقع این "کیم" است خرج و مجارج زندگی را تهیه می کند...


سریال" عشق بزرگ" از سه خانه در جوار یک دیگر شروع می شود، در هر یک از این خانه ها زنی خانه دار با تعدادی بچه با سنین مختلف زندگی می کنند. "بیل هنریکسون" صاحب فروشگاهای زنجیره ای لوازم ساختمانی، تنها مردی است که به این سه خانه رفت آمد دارد ، با این تفاوت که برای ورود به این خانه ها ، همیشه از یک در و یک خانه استفاده می کند، و برای ورود به دو خانه دیگر از حیاط پشتی خانه ها که به هم متصل است بهره می برد.


داستان اصلی این مجموعه تلویزیونی پیرامون زندگی چند دانشجوی پزشکی است که برای ادامه تحصیل و کسب تخصص جراحی به بیمارستان Grace شهر سیاتل ایالت واشینگتن آمریکا وارد میشوند. شخصیت اصلی داستان که در ضمن راوی داستان نیز هست، دختری به نام Meredith Grey است. عنوان سریال به تناسب نام این شخصیت انتخاب شده، اگر چه شباهت ظریفی با عنوان کتاب آناتومی گری (منبع مشهور علم آناتومی) دارد…


این سریال داستان روابط چند خانم است که در همسایگی یکدیگر زندگی می کنند و روابط جالبی از قبیل عشق ، دوستی ، دشمنی، همدردی و رقابت بر سر عشق با یکدیگر دارند. راز های زندگی این چند خانم که در همسایگی هم زندگی می کنند و هر کدام داستان زندگی خود را دنبال می کنند که در نهایت به نوعی با یکدیگر در رابطه است .