
دالوت، مينه سوتاي شمالي، دهه ي ۱۹۲۰. «داج کانلي» (کلوني) کاپيتان پا به سن گذاشته ي يک تيم فوتبال امريکايي است که به دليل مشکلات مالي در شرف از هم پاشيده شدن است. «داج» براي نجات تيم، ستاره ي جديد فوتبال، «بولت رادفورد» (کراسينسکي) را به خدمت مي گيرد که اضافه بر قابليت هاي ورزشي ظاهرا سابقه اي هم به عنوان قهرمان جنگ جهاني اول دارد. خيلي زود «کانلي» و «رادرفورد» به خبرنگاري به نام «لکسي ليتلتن» (زلوگر) نظر پيدا مي کنند. حالا «کانلي» بايد هم «لکسي» را به دست آورد و هم تيم را حفظ کند...

داستان فیلم مربوط به زندگینامهٔ فرانک ابگنیل است، کسی که شهرتش را به خاطر سابقه فعالیتش به عنوان جاعل چک، کلاهبرداری و حقههای فرارش از دست ماموران بهدست آورد. او در دهه شصت میلادی و در ۱۶ سالگی توانسته بود، چکهای جعلی که مجموعاً به مبلغ ۴ میلیون دلار آمریکا ارزش داشت را در ۲۶ کشور جهان نقد کند، طوری که هیچ بانکی قادر به تشخیص جعلیبودن چکهای او نبود و تا هجده سالگی، بیش از ۲۵۰ پرواز انجام داد و در ۲۶ کشور جهان به این کلاهبرداریها دست زد. اَبیگنِل به خاطر عضویت جعلی که در «خطوط هوایی سراسری آمریکا» داشت، میتوانست بهصورت رایگان در هتلها اقامت کند و تمام هزینههای غذا و تفریحش بهطور مستقیم به شرکت ارسال میشد. حتی خودش را به عنوان وکیل جا زد و در چندین پروندهٔ دادگاهی شرکت داشت. او سرانجام در سال ۱۹۶۹ در فرانسه دستگیر شد و به دوازده سال زندان محکوم شد که البته پس از گذراندن پنج سال از دوران محکومیت خود به خدمت سازمان افبیآی درآمد تا در شناسایی چک های جعلی و سرقتی کمک کند.


وقتی "جد بارتلت" به عنوان رئیس جمهور امریکا برگزیده میشود کابینه خودش رو منصوب میکند.او افراد رازداری را از میان اعضای کاخ سفید توسط گزینشگران خود برمیگزیند. هر کدام ازین افراد نقش مهمی را در بازی قدرت واشنگتن بازی میکنند. در این سریال مخاطب کاراکترهای این سریال را از میان اتفاقات سیاسی و فردی زیادی دنبال میکند تا اینکه متوجه میشود که...

زني به نام «ليبي» (جاد) به اتهام قتل همسرش، «نيک» (گرين وود) محکوم به شش سال زندان و پرداخت دو ميليون دلار بيمه ي عمر او مي شود. اما «ليبي» خيلي زود پي مي برد که «نيک» خودش ماجراي مرگ دروغنيش را ترتيب داده است. بنابراين اگر «ليبي» پس از آزادي از زندان «نيک» را پيدا کند و به قتل برساند، دوباره مجازات نخواهد شد...

در سال ۱۹۵۰ در شهری که تمام اهالی آن در یک معدن زغال سنگ کار می کنند، پسری بنام «هومر هیکام» (جیک گیلنهال) تنها انتخابی که برای شغل آینده اش دارد این است که همانند پدرش در معدن کار کند. اما در اکتبر ۱۹۵۷ که اولین ماهواره به فضا پرتاب می شود، همه چیز برای هومر تغییر می کند...