

سریال فرزندان هرج و مرج حول زندگی گروهی از الواط یکی از شهرهای کوچک آمریکا میپردازد که علاقه زیادی به درآمدهای غیر قانونی،خرید و فروش مواد و ... دارند.. عشق آنها اسلحه،موتور سیکلت و فیلم است.. و در درگیری هایی که بین این گروه و مردم عادی و حتی کلانتر و پلیس های شهر رخ میدهد جالب توجه است..

دالاس، تگزاس. بن گاروی مجرم سابق اینک کارگری سخت کوش و همسر و پدری مهربان است و زندگی ساده ای و بی دغدغه ای را با همسرش لیزا و دخترش کیتی می گذراند. تا اینکه یک شب برادرش ریک از راه می رسد. ریک که تازه از زندان آزاد شده به او پیشنهاد انجام کاری پولساز می کند. ریک رد می کند...


سریال در مورد یک گروه پژوهشی است که درباره ظاهرشدن کریستال ماورایی تحقیقات انجام می دهند. این کریستال تمامی موجودات ما قبل تاریخ و دایناسورها را به زمان حال بر می گرداند و باعث بروز مشکلات خطرناکی برای ساکنین شهر می شوند. این تیم سعی دارد تا این کریستال را نابود کند و از ورود این موجودات جلوگیری به عمل آورد. این سریال پر از جلوه های ویژه بصری سینمایی است که هر بیننده ایی را جلب خود می کند و با هیجانات سریال همراه می سازد.

درست پس از پيروزي نيروهاي متفقين در اروپا، کنفرانس پتسدام برگزار مي شود. «جيک» (کلوني) يک نظامي امريکايي که سال ها قبل نيز مدتي در برلين زندگي کرده، با هواپيما وارد آلمان مي شود تا درباره ي اين کنفرانس مطلب بنويسد. اما ديري نگذشته که گذشته ي «جيک» خود را به شکل و شمايل يک زن به رخ او مي کشد. اين زن، «لنا» (بلانشت)، حالا در ويرانه هاي برلين خيابان گردي مي کند.

«ريکاردو تابز» (فاکس) و «ساني کراکت» (فارل) دو کارآگاه پليس اند که به طور مخفيانه در فلوريدا کار مي کنند. تازه ترين مأموريت آن دو گير انداختن «مونتويا» (توسار) يکي از رؤساي قاچاقچيان محلي است. «تابز» و «کراکت» براي نفوذ در تشکيلات «مونتويا» خودشان را قايق رانان سريعي جا مي زنند که حاضرند در برابر مبلغي مناسب، محموله هاي قاچاق را به مقصد برسانند...

"جکی" به عنوان اپراتور دوربین مدار بسته کار می کند.هر روز او به گوشه ای از دنیای کوچک چشم می دوزد و از مردمی که زیر دیدگان او قرار دارند محافظت می کند.یک روز مردی در مانیتور او ظاهر می شود،مردی که او فکر می کرد هیچگاه نخواهد دید،مردی که او نمی خواهد بار دیگر ببیند.اما او هیچ چاره ای ندارد و باید با آن مرد روبرو شود...

«ویکتور» کشته شده است و «سلن» که تخصص اش کشتن گرگینه هاست و کینه عمیقی از آنها به دل دارد، بهمراه «مایکل» که یک موجود چند نژادی است در فرار از دست خون آشامان هستند. از سوی دیگر تنها فرمانروای خون آشام ها، «مارکوس»، که اکنون از خواب برخواسته و تبدیل به یک هیولای قدرتمند شده و ...

سال ۵۰۰ میلادی ، دانمارک گرندل ( اینگوار سیگوردسان ) دیوی است که در کودکی اش ، روتگار ( استلان اسکرزگارد ) شاه دانمارک ، پدرش را به خاطر دزدیدن ماهی کشته است . گرندل به خاطر انتقام دست به کشتن افراد روتگار می زند . بیوولف ( جرارد باتلر ) قهرمان اسطوره ای گیت لند ( کشورهای اسکاندیناوی ) خبر این کشتن را می شنود…