

دونگ کیونگ (Park Bo Young) ویراستار یک شرکت رمان اینترنتی است که زندگی پر فراز و نشیبی داشته است. میول مانگ (Seo In Guk) یک مدیر واسط بین انسان ها و خداست که ناگهان در زندگی دونک کیونگ ظاهر می شود ، او در میان تاریکی و روشنایی به دنیا آمده است کسی که نفس او باعث از بین رفتن سرزمین ها می شود، جایی که او قدم می گذارد فصل ها از بین می روند ، وقتی لبخند می زند یک زندگی به تیرگی می رود. تنها کاری که مجبور به انجام آن است خرابی و ویرانی است. این چیزی نیست که او بخواهد بلکه تقدیر اوست. دونگ کیونگ یک قرار داد ۱۰۰ روزه با او میبندد و زندگی و عشق خود را به خطر می اندازد…


جانگ با روم (Lee Seung-Gi) افسر پلیس تازه کاریست که با صداقت تمام ، جویای عدالت و رسیدن به حقیقت است تا اینکه با یک پرونده قتل زنجیره ای رو به رو میشود که قاتل آن از بیماری روانی سایکوپاتی (جامعه ستیزی) برخورد دار است ، درحالیکه تمام شهر بخاطر این قاتل در ترس و وحشت فرو رفته است ، جانگ با روم ، با این قاتل ترسناک رو به رو میشود …

داستان درباره جوونای دوره ۸۰ کره جنوبیه. “یونگ سوک ” سر دسته گانگستر های دخترِ دبیرستان و عاشق جونگ گیل ، که پسرِ دختربازِ مدرسه است ، شده. از طرف دیگه یه دانش اموز انتقالی دختر هم از سئول وارد دبیرستان میشه که هم خوشگله و هم با بقیه دخترا فرق داره و ” جونگ گیل” بهش علاقمند میشه و …

هیونگ همانند هر کارمند معمولی دیگه یه دست کت و شلواز مشکی بر تن میکند ولی مساله ی اصلی و مهم اینه که او یه کارمند معمولی نیست بلکه یک قاتل حرفه ای و خوب است او در کارش کاملا حرفه ای و ریلکس است و در کارش یکی از بهترین هاست یک روز زنی یه نام سو یئون را ملاقات میکند و تصمیم عجیبی میگیرد مبنی بر اینکه از کارش کنار بکشد