
مکس پسر بچه ی لجوج و کله شقی است که نزد مادر مجردش زندگی می کند. مادر تصمیم به ازدواج مجدد گرفته است. اما موقعی که نامزد خود را برای صرف شام به خانه می آورد، مکس عصبانی می شود و بدون اینکه شام بخورد به اتاق خود و به رویاهایش پناه می برد. رویای مکس یک جزیره ی دورافتاده است که در آن چند «موجود وحشی» به سرمی برند که مکس را بعنوان پادشاهشان می شناسند...

:داستان فیلم در سال ۲۲۳۳ اتفاق می افتد ، ولی به طرز خاصی یادآور فیلم های قدیمی هالیوودی در ژانر فضایی است.این بار دو پسر جوان مشتاق با نامهای جیمز و اسپاک با گروهی از اعضای سفینه فضایی برای نجات دنیا از شر نیروهای شیطانی فضایی اقدام به سفر به نقاط ناشناخته فضا می کنند و جیمز که در دوران بچگی پس از نجات از یک حادثه رانندگی با یکی از موجودات فضایی دیدار کرده است برای این سفر بسیار مشتاق است اما در این سفر با اتفاقات و زندگی های عجیبی روبرو می شود...

«ناخدا باربوسا» (راش) کشتي «ناخدا جک اسپارو» (دپ) به نام «مرواريد سياه» را در اختيار مي گيرد و بعدا به شهر پورت رويال حمله مي برد و «اليزابت سوان» (نايتلي) دختر فرماندار (پرايس) را مي ربايد. «ويل ترنر» (بلوم) دوست دوران کودکي «اليزابت» با «جک» متحد مي شود تا «اليزابت» را نجات دهند و «مرواريد سياه» را دوباره به چنگ آورند. اما نفريني باعث شده «باربوسا» و خدمه اش براي هميشه در پرتو هر نور مهتابي به اسکلت هايي زنده تغيير شکل يابند...