
«تام هاردي» (ويليس)، پليس جوان اداره ي آگاهي و دايره ي جنايي شهر پيتسبرگ در کنار پدرش «وينس» (ماهوني) که رئيس دايره ي جنايي است، خدمت مي کند. طي يک تعقيب و گريز، تصادف شديدي صورت مي گيرد. «تام» بي هوش مي شود و وقتي به هوش مي آيد، مي فهمد پدرش کشته شده و قاتل از صحنه فرار کرده است. «تام» که مسئول شناخته شده، منتظر خدمت مي شود و به نوش خواري پناه مي برد. تا اين که دو سال بعد معلوم مي شود که قاتل «وينس» يک پليس بوده...

سال ۱۹۶۹. دو جوان به نامهاي «مارتي» و «کازمو» با نفوذ به سيستم کامپيوتري يک بانک، مقداري پول از حساب حزب جمهوري خواه بيرون مي کشند. «کازمو» را FBI دستگير مي کند، اما «مارتي» با خوش شانسي مي گريزد. بيست سال بعد سر يک جعه ي سياه ـ که حاوي مدرن ترين دستگاه کدشکن کامپيوترهاست ـ «مارتي» (ردفورد) رودرروي «کازمو» (کينگزلي) قرار مي گيرد...

آيووا. «ري کينسلا» (کاستنر) هم راه همسرش، «آني» (مديگان) و دخترشان، «کارين» (هافمان) در مزرعه ي خود زندگي آرامي دارد. تا اين که صدايي از غيب به او مي گويد که اگر در وسط مزرعه اش يک زمين بيس بال بسازد، قهرمان افسانه اي، «جو جکسن بي کفش» (ليوتا)، از دنياي مردگان مي آيد و در آن جا بار ديگر بازي مي کند...